کلاس انگلیسی

من خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خوشحالم که توی ایران و با سیستم آموزش و پرورش ایران بزرگ شدم!!!! تا ۲ هفته پیش امکان نداشت این حرف رو بزنم، ولی الان کاملا نظرم عوض شده. با تمام ایراد ها و مشکلات و سختی هایی که سیستم آموزشی ایران داره، اقلا آخرش آدم یه چیزی یاد می گیره!!!! ولی اینطور که من می بینم اینجا وضع فرق داره. نه فقط توی مدرسه چیزی یاد نمی گیری ( مگر اینکه خودت اضافه کار کنی، یا اینکه مدرسه خصوصی بری!) بلکه کسی هم براش مهم نیست که چیزی می فهمی یا نه!!! چرا دارم این حرف ها رو می زنم؟ به خاطر کلاس انگلیسی:

در طول این ۶ هفته (که تا الان ۲ هفته اش گذشته) من درس انگلیسی دارم. روز اول که رفتم سر کلاس کلی نگران بودم، چون فکر کردم که با یک سری بچه امریکایی که توی این مملکت بزرگ شدن و درس خوندن باید انگلیسی بخونم و برای من خیلی سخت خواهد بود. اما همون روز اول از اشتباه در اومدم!!!! معلم بعد از اینکه خودش رو معرفی کرد و یک کم با ما صحبت کرد، رفت پای تخته و یک تمرین خیلی ابتدایی نوشت تا ببینه وضعیت کلاس چیه. خالا این تمرین چی بود؟

        strawberry                peanutbutter                        coffee

noun       

verb       

 adjective 

یعنی برای هر کدوم از اون ۳ تا چیزی که بالا نوشته، ۳ تا اسم و فعل و حرف بنویسیم. یکی از وسط کلاس دستش رو بلند کرد و پرسید:

when you say "noun" you mean "a, e, i, o, u" ?????   s

ولی این فقط اول ماجرا بود. این مردم که در هر رده سنی هستن و خیلی هاشون دانشگاه هم رفته اند، نمی دونن که فرق تشبیه و استعاره چیه!!! نصفی شون که تا به حال کلمه «استعاره» رو نشنیده بودن!!!!  و فقط مشکل اینجا نیست. این ادم ها هیچ گونه معلوماتی به غیر از آخرین اخبار هالیوود ندارن!!! از کل شاعر های انگلیسی زبان، فقط شکسپیر رو می شناسن! اون هم فقط اسمش رو شنیدن، یعنی وقتی شعرش رو می خونن، نمی فهمن چی داره می گه...  دیگه توی ایران هر چقدر هم آدم بی سواد و بی مطالعه باشه، می تونه ۱۰ تا شاعر رو برات لیست کنه و ۱ بیت از شعر هاشون رو برات بخونه!!!! 

دیگه چقدر باید وضعیت درسی شون افتضاح باشه که من، یه آدم فارسی زبان، بهتر از اینها توی کلاس انگلیسی به سوال ها جواب می دم!

ریاضی هاشون هم که جای خود داره! واقعا منتظرم ببینیم ترم بعد توی کلاس ریاضی چی می گذره!!! همین ۲ روز پیش، سر کار که بودم به یکی از پسر ها که الان کالج هستش کمک کردم که ک.م.م ۶ و ۸ رو حساب کنه!!!

یه نفر ، یه روز ، یه حرف خوبی زد. گفت: مردم آمریکا خیلی احمق اند. فقط ۷۰-۸۰ تا آدم باهوش دارن که فهمیدن چی کار کنن تا ادم های باهوش و با پشتکار رو بکشونن توی این مملکت تا براشون کار کنن و جا شون فکر کنن!!!!

ترم جدید

فردا طبق معمول هر 2شنبه امتحان دارم. تا همین الان داشتم درس می خوندم. می خوام به استاد جدیدم نشون بدم که بی خود شاگرد اول کلاس قبلی ام نشدم! امیدوارم موفق بشم، آخه دفترم رو جمعه توی مدرسه جا گذاشتم و همه چزوه هایی که نوشته بودم توی اونه. خلاصه مچبور شدم حدود 100 صفحه کتاب رو با دقت تمام بخونم و نکته هاش رو در بیارم... ولی این عیبی نداره، دارم دعا می کنم که قردا بتونم دفتر رو توی مدرسه پیدا کنم. وگرنه تمام چزوه های این مدتم به باد رفته!!!

از اول این ترم داره بیشتر توی مدرسه یهم خوش می گذره. انگار به طور ناگهانی (با گذشت یک آخر هفته)، تمام بچه های کلاس با هم صمیمی تر شدن. همه دارن تمام مدت مسخره بازی در میارن و می خندن. خیلی جو بهتری شده خلاصه.

این ترم درسمون بیشتر در مورد گوشت و مرغ هستش. یک هفته گذشته که همه اش رو مرغ پختیم. جای همه تون خالی، همه شون خیلی خوب بودن! مرغ بریان، مرغ کبابی، ... !! حالا هفته دیگه می ریم سراغ گوشت

این مدت با تهران خیلی در تماس بودم. واقعا خدا رو ( نه فقط به خاطر اینترنت) به خاطر تلفن شکر می کنم. هر لحظه که دلم تنگ می شه گوشی رو بر می دارم و به یکی از اطرافیان زنگ می زنم ( و بعضی مواقع اون ها زنگ می زنن). در نتیجه همین مسئله در طول 10 روز گذشته با گیلی، ترانه، گلی، مینا و آرچی صحبت کردم. بابا و صنم و خاله مهوش هم که جای خودشون رو دارن. با این پر حرفی هام خرج رو دست خودم می ذارم ولی به جاش احساس غربت و دلتنگی دیگه نمی کنم. 

 

خاطره

you didn't have to do it

yes i did

why?

 because i love you

just remember who said it first

امروز بعد از ظهر وقتی خسته و کوفته از سر کار اومدم، روی مبل جلوی تلویزیون خوابم برد. وقتی چشمهام رو باز کردم این جملات رو شنیدم. تلویزیون داشت طبق معمول شنبه بعد از ظهر ها فیلم پخش می کرد. اما این فیلم هر فیلمی نبود، the cutting edge بود. این فیلم برای من خاطره بود. این ۵ تا جمله (که آخرین جملات فیلم بودن) رو من در ۹ سالگی حفظ بودم، بدون ابن که بفهمم کلماتش یعنی چی. من و صنم و دانا و پریناز و سارا و یاسی انقدر این فیلم رو دیده بودیم که می تونستیم از سر تا ته اش رو بازی کنیم. مامان می گه انقدر ما این فیلم رو نگاه کردیم که رویه ی کاست کنده شده بود!!! وقتی دوباره فیلم رو دیدم دوباره همون حس قدیمی رو پیدا کردم. اصلا فکر نکردم که چه فیلم الکی بود یا اینکه چقدر بچه و نفهم بودم که از این فیلم خوشم میومد ( دز طول سالهای گذشته چندین و چند بار این حس رو پیدا کردم!!!!) ولی این دفعه کاملا مثل قبلا باز هم ازش خوشم اومد. باز هم دلم می خواست برش گردونم از اول و دوباره نگاهش کنم. و از همه بیشتر دلم می خواست که دوباره با صنم و دانا و پریناز و سارا و یاسی بشینم فیلم رو ببینیم... چقدر بچگی دوران قشنگی بود.


امشب با ۵ تا از دوست های مدرسه ام که همه آمریکایی هستن رفتم بیرون. چون من باهاشون بودم به ابن نتیجه رسیدن که بهترین موقعیته برای این که برن برای اولین بار قلیون بکشن ( بله اینجا قلیون هم پیدا می شه و کلی هم الان اینجا گرفته!!!) خلاصه که رفتیم و یک قلیون سیب براشون سفارش دادم و خودم براشون چاقش کردم و دادم بهشون. کلی خوششون اومد. من هم که به سبک کاملا ایرانی یک چای هم باهاش گرفتم!!! بعد از اون هم رفتیم خونه یکی از همون آدم ها و اونجا بهشون یک عالمه عکس از تهران نشون دادم . باورشون نمی شد که تهران این شکلیه! متاسفانه کاملا همون تصور صحرا و شتر و چادر رو داشتن!!!! ولی کلی چشم هاشون رو باز کردم. و در عین حال کلی دلم برای تهران تنگ شد. کلی خاطرات خودم برام زنده شد. پیشنهاد می کنم حتما به این سایت سر بزنین و عکس ها رو ببینین. توی google پیداش کردم. واقعا عکس های خوبی هستن و خوشحالم که این ها رو پیدا کردن تا بهشون نشون بدم. وخصوصا از عکس برج آزادی خیلی خیلی خوششون اومد!!!

http://www.irandefence.net/showthread.php?t=32