ماجراهای من و سینما

و دوباره یک هفته ی دیگه و من سر کار بودم. بعد از ۱ ماه بیکاری، سر کار رفتن حس خوبیه.

البته اول هفته با سینما شروع شد. بله، دوشنبه روز سینما بود. من دقیقا ساعت ۱۲:۰۵ ظهر ۱ عدد بلیط خریدم و رفتم تو، و با پررویی تمام با همون یه دونه بلیط تا ساعت ۷:۳۰ شب توی سینمابودم و ۳ تا فیلم دیدم. (اگر از نحوه سینما رفتن من خبر ندارین، این پست رو بخونین)   از فیلمها بگم، اول فیلم Awake رو دیدم. داستان هیجان انگیزی داشت و اگر (و فقط اگر ) ۱ جمله رو توی صحبت های بین مادر و پسر نگذاشته بودن،شاید من نمی تونستم حدس بزنم که ته داستان چجوری تموم می شه. ولی خوب اون جمله اونجا بود و من شنیدم و همونجا فهمیدم که ته داستان چه خبره... اینهم از مشکلات جدیدمه! انقدر به زندگیم فیلم دیدم که دیگه با کوچکترین اشاره ای توی فیلم ها می فهمم که بقیه داستان از چه قراره... نمی دونین برای کسی که مثل من عاشق فیلم دیدنه این چه ستم ایه!!!!  بگذریم... بعد از اون، به یاد بچگی هام و اینکه چقدر عاشق کارتون های دیزنی بودم و حتی کلمه به کلمه اشون رو می دونستم، رفتم فیلم Enchanted. بعد از اون هم رفتم فیلم August Rush .  برای دیدن این فیلم ۲ تا دلیل داشتم:

  1. می دونستم که موسیقی متن فیلم باید شاهکار باشه، که بود.
  2. می خواستم بازی Freddie Highmore رو ببینم. این پسر بچه ی انگلیسی از اولین فیلمی که ازش دیدم (Finding neverland) کاملا نظرم رو گرفته! این موجود زاده شده که هنرپیشه باشه.

 همین دیگه... تا دفعه بعد

نظرات 9 + ارسال نظر
م.بروجردی پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 04:05 ق.ظ

سلام سحر خانوم. شما دختر مجید هستی؟

ساکاری پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:10 ق.ظ

شما؟!؟!؟!؟!؟

بهروز پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:53 ب.ظ

سلام
کتاب Julie and Julia: 365 Days, 524 Recipes, 1 Tiny Apartment, و فیلم مریل استریپو که بر اساس این کتابه حتما ببین. راستی کاش تو هم دستورای آشپزی رو وبلاگت میذاشتی. اصلا میتونی یه بیزنس اینترنتی را بندازی. یادت باشه اگه را افتاد من مدیر فروش اینترنتی میشم ;)

م.بروجردی یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:36 ق.ظ

خب ببخشید واسه اینکه یکم بی ادبی بود اینجوری سوال کردن کلا. آخه من این بلاگ رو میخوندم بعد خب اسم و فامیل شما هم که فکر کنم تو کامنتینگ ها به چشم خورده بود. و تا اینجا هیچ اتفاقی نیفتاده! اما یه بار تو یکی از این مهمونی های خانوادگیمون همینجوری این فامیلی شما به گوشم خورد -به همراه اسم خانومی که فکر کنم اگر شما همونی باشید که من پرسیدم هستید یا نه بشه عمه شما - خلاصه که یکم هیجان زده شدم که کسی که همینجوری اتفاقی بلاگش رو میخونم فامیلم در اومده ! البته فامیل خیلی خیلی خیلی دور ! که اصلا تا حالا ندیدمش ! ولی خوب بازم جالب بود برام. اینم بگم این فامیلی بروجردی که نوشتم فامیلی مادرمه. گفتم شاید اینطوری بشناسید باز . بازم ببخشید اگر بی ادبی بود کامنت قبلی (: هرجا هستی خوش باشی و موفق-که البته هستی . ولی خوب بیشتر D:

ساکاری یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 05:47 ق.ظ

م. بروچردی:
چقدر جالبه اگر این ماجرا درست باشه!!! اسم پدر من مجید هست و اسم عمه ام هم عالیه. حالا ببینین که درسته یا نه...
من توی کامنت قبلی خیلی متعجب شده بودم و برای همین اونطور جواب دادم...
از این که این وبلاگ رو می خونی ممنون و امیدوارم که لذت ببری و اگر هم که با هم ارتباط فامیلی داریم که دیگه چه بهتر!

سمیرا یکشنبه 25 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:10 ب.ظ

سلام سحر گلم ای بی معرفت به این زودی منو فراموش کردی ؟ چرا سراغم نمی ایی
دلم براتون خیلی تنگ شده مامان و علی و صنم چطورن ؟ یه اثر هنری از خودم فرستادم آمریکا یه نقاشی که گیتی خانم آورده فکر میکنم بزودی بتونم بزنم رو دست
پیکاسو !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!۱۱ می بوسمت به مامانت خیلی خیلی سلام برسون و بگو وقتی دارم فیلم ترجمه میکنم (ترکی ) تازه میفهمم که بیچاره مامانت چه زجری میکشیده ۷ حلقه فلم تورن برد را برای من وآسی ماماو چیترا تعریف می کرده!!!!!! قر بانت سمیرا
راستی مشکوک میزنی م بروجردی کیه که اسم باباش مجیده و اسم عمه اش عالیه
اسم مادر ما ر ا چرا تو اینترنت می نویسن !؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!! موفق باشی

(: بروجردی سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:48 ق.ظ

بهله بهله دیگه ممکن نیست که کلیه اشخاص نمایش صرفا زائیده تخیل نویسنده بوده و هرگونه شباهت تصادفی محض بوده باشه (: مثه اینکه راست راستکیه. خوب خیلی اتفاق خفنگیه ها ! البته از این فامیل شدناس که نوه عمه ی دائی مامان این یکی میشه دخترخاله ی بابای پسرعموی اون یکی ( چی گفتم؟!) البته نه به این پیچیدگی ها ! مثال بود. ولی خوب راستش اونقدری پیچیده بود که من خنگول نتونم بفهممش. ولی بالاخره فامیل فامیله دیگه (; خب حالا دیگه از این به بعد من احتمالا با یک انگیزه مضاعف میام این بلاگ رو میخونم. اونم اینکه ببینم فامیل ینگه دنیایی من حالش چطوره و چیکار میکنه (:
راستی خطاب به سمیرا: به خدا نه ایم بابام مجیده و نه اسم عمه ام عالیه . شما یکم قضیه رو پیچیده کردی (:

رامینم دیگه سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:43 ب.ظ

از آلبا خوشم میاد من :)
از اون پسره ،تای چه خبر ؟ چی کارا میکنه ! موفق شده یا نه ؟

اوضاع احوال اون ورا چه طوره ؟! اینجا این چند روز هوا خیلی کثیف بود از اون هفته هایی که ادم همش دمغ میشه وقتی سرشو بالا میکنه ! دیروز و دیشب بارون اومد امروز هوا یه کم تمیز شد حد اقل از تو دانشگاه میشه کوه ها رو دید ! راستی ماه پیش باز یه جرثقیل وقتی داشت از بلوار دانشجو می اومد پائین نتونست ترمز کنه باز رفت تو اون خونه آجریه پائین میدون ! این دفعه سومه ( خودت که یادت هست دو دفعه پیششو ) نمیدونم اون خانواده چقدر سخت جونن ! هیچیشون نشود ! :))

اون ورا سرد شده هوا ؟

چرا من ایندفعه اینقدر حرف زدم ؟؟!‌

همه آقایون از آلبا خوششون میاد!!!!
تای هم خوبه. تازه از سفر برگشته و اون هم فعلا کار نمی کنه تا بتونه از کریسمس و عید لذت ببره!
بازم یکی تو ولنجک رفت تو دیوار!!!!!!!!!!! خوب من نمی فهمم، وقتی برف میاد اینا چرا رانندگی می کنن! من که هر وقت برف زیاد بود نم رفتم دانشگاه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
آب و هموای اینجا هم امروز بارونیه. سرد هم که هست، ولی بعد از سفر به Davis و حس کردن سرمای اونجا فهمیدم که اینجا همچین خیلی هم سرد نیست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سمیرا سه‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:26 ب.ظ

سلام آدرس این م بروجردی را برام بفرست البته اگر اجازه میده
به دایی حمید سلام برسون و ضمنا سه تا سوال داشتم
گل بنفشه گل زنبق و گل نرگس به انگلیسی چی میشه
برای اینکه میخوا م گل بنفشه و۰۰۰ بکشم نمی دونم انگلیسی چی میشه ک تو گوگل و یاهو سرچ کنم قربانت سمیرا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد