بنوییییییییییییییییییییس!!!!

سلام!


هر روز صبح که از خواب بیدار می شم، اولین کاری که می کنم اینه که می رم توی اینترنت. اول facebook رو چک می کنم، بعد 2 تا سایت Manga که یه طرز عجیبی بهشون معتاد شدم، و بعد اینجا. 


وقتی تازه اینجا رو آپدیت کردم، با کلی خوشحالی این صفحه رو باز می کنم. اما وقتی زمان می گذره و می بینم که چیزی برای گفتن ندارم، یا اگر دارم نمی دونم چجوری بنویسمشون، با شرم و ناراحتی میام سراغ این صفحه...


"بنویس" . این کلمه برام مثل یه پتک می مونه که محکم می زنه توی سرم. 


اگر بدونین جند دفعه اینجا شروع به نوشتن کردم و وسط کار همه رو پاک کردم. آخه جفنگ نوشتن هنری نداره و نمی خواستم اینجا رو با حرفهای الکی پر کنم.

یا اینکه چند دفعه هر کاری کردم حتی نتونستم یه جمله، نه یه کلمه بنویسم.

حتی الان که دارم اینها رو می نویسم حس می کنم رامین برام پیغام میذاره و میگه : "اینا که حرف نشد! بنویس! درست بنویس!"


چشم. می نویسم. بالاخره یه چیزی می نویسم که ارزش وقتتون رو داشته باشه. ولی امروز نه. امروز فقط کاغذ سیاه می کنم. 

نظرات 6 + ارسال نظر
نادر سه‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:44 ق.ظ http://bolts.blogspot.com

بنویییییس

shirin چهارشنبه 5 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:27 ب.ظ

salam sakari jan
man az tarighe webloget ba schooli ke mirafti ashna shodam va kowli omid peida mikonam vaghti neveshtehato mikhoonam. harchand vaght yebar miam va postaye marboot be culinary art ro mikhoonam. manam mikham ke apply konam, fagaht hazinash yekam baram ziade,
to az financial aidesh estefadeh kardi ya na? benazaret che chizi baes mishe ke behem paziresh nadan? yekami stress daram.
mamnoon misham agar rahnamai koni
thanks

رامینم دیگه شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:25 ب.ظ

اتفاقات روزمره هم میتونه خیلی جالب باشه
من این روزا تو بهداری کلی دل و جرئت پیدا کردم ! دیگه از اون سرهنگه که همش با تهدید فرستادن به اهواز و بندرعباس بچه ها رو میترسونه و ازشون کار میکشه نمیترسم ! :دی
امروز ساعت ۱۶:۳۰ سروانمون میخواست ازم کار بکشه که بلند باهاش حرف زدم و خودش شرمنده شد و من کلی حال کردم!
بهدش دیگه پایه بلند شدم . یعنی پایم رفته بالا حالا مثل روزهای اول که پایه بلندا باهام حرف میزدن و راه و چاه رو نشونم میدادن حالا من بچه های تازه وارد رو می کشونم تو اتاق و به بهونه آشنایی و چایی براشون حرف می زنم! اونام چون تازه اول کارشونه با دقت به حرفام گوش میدن :دی ..... اینا باعث میشه که ادم راحت تر تحمل کنه ! اگه کادری ها قدر آدمو نمیدونن تونستم جوی بین وظیفه ها بوجود بیارم که هوای همو داشته باشن. هنوزم جمله ای که روز اول سربازه بهم گفت یادمه (اسمش دایی فرهاد بود ولی خواهر زاده کوچیکش بهش می گقت دایی خرهاد :)) ) -------> ؛؛؛اگر آدم ..... بکن تو عسل و بزاره تو دهن نظامی ها گازش میگیرن‌؛؛؛ یا شعر هایی که با هم میخوندیم واسه سرهنگ ها ؛؛؛ عباس علی دی دی دیم چش عسلی دی دی دیم میخوام بیام دم خونتون دی دی دیم با مشت بزنم تو سرتون دی دی دیم بگم شدم عاشق همسرتون .....:))
اینه دیگه زندگی ما .......
دقت کردی که سربازی ادمو بی ادب میکنه .

رامینم دیگه شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:27 ب.ظ

آها از اولش میخواستم بگم که کمیت اصلا مهم نیست فقط کیفته که اهمیت داره
واسه همین کار درستی میکتی که نمی نویسی !

ابی چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 ب.ظ http://amd909.blogfa.com

سلام ساکاری جان وبلاگت خیلی قشنگه امیدوارم تو مراحل زندگیت موفق باشی اگه وقت کردی به وبلاگ منم سر بزن

محسن سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:58 ب.ظ http://www.abvab.com/fdi/index0.htm

سلام ..
خیلی مراقب باش شانس گاهی وقتها خیلی ارام در می زند ..
طرح مجله الکترونیکی موفقیت را از دست ندهید ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد