من برگشتم

سلام


ساعت 5 صبح و من 2-3 ساعتی هست که بیدارم. آخه در طول 3 ماه گذشته به عنوان "نانوا" توی یه هتل کار کردم و ساعت کارم 12 شب تا 9 صبح هست و خلاصه که شب و روزم کاملا بر عکسه! دیروز برای 11 برگشتم خونه و برای 2 خواب بودم. امروز تعطیلم و برای همینه که به جای اینکه الان در حال نون پختن باشم، اینجا نشستم و دارم تایپ می کنم. ( و یه نکته ی کوچولو اینکه با اینکه الان 1 ساله که اینجا چیزی ننوشتم و در واقع 1 ساله که فارسی تایپ نکردم، ولی هنوز فارسی تایپ کردن یادمه!)

بگذریم... همونطور که گفتم 1 ساله که اینجا چیزی ننوشتم. یعنی از خودم چیزی ننوشتم. اون 2 تا شعر حاصل ساعت ها بیکاری بود... ولی حالا برگشتم. باز دلم می خواد که بنویسم. از همه چیز و همه جا!

از خودم شروع کنم. این سال گذشته مخلوطی بود از بطالت و پر کاری! در عین حال که بیکار بودم ، کار می کردم. مثلا برای یه فستیوال غذا رفتم Monterey. یا برای 1 هفته توی یه استودیو برای مسئولان کمپانی NBC دسر سرو کردم. برای 1 ماه رفتم یه شهر دیگه و کمک کردم یه رستوران جدید باز بشه، و بعد، 1 ماه بعد دوباره 1 هفته رفتم پیششون تا کمکشون کنم. از اینجور کار های پراکنده. الان هم 3 ماهه که شبا توی هتل نون می پزم! حالا که فکرش رو می کنم میبینم که من در هر ساعتی از روز یا شب که می شه تا به حال کار کردم. حتی دوران مدرسه که TA بودم برای 4 صبح می رفتم در آشپزخونه رو باز می کردم و همه چیز رو آماده می کردم تا قبل از اینکه شاگرد ها بیان!

این از کار. از نظر بیکاری هم بد نبوده. اول از همه این که مهمون زیاد داشتم و این خودش خیلی خوبه. به غیر از اون چند باری رفتم طرف Davis و SanFrancisco پیش دوستان. کلی رستوران های جدید رو امتحان کردم و با آدم های جدید آشنا شدم. یکی از جالب ترینشون یه Chef فرانسوی-ژاپنی که توی Beverlyhills کار می کنه. یا اینکه شروع کردم تقویم روزانه Losangeles رو خوندن که هر وقت برنامه ی باحالی پیدا کنم برم شرکت کنم. همین باعث شد تابستون که مینا و لادن پیشم بودن بتونیم بریم Downtown و 1 ساعت توی خیابون برفصیم! یا اینکه یه بعد از ظهر برم Huntington Library و موسیقی سنتی چینی گوش بدم. 

این ها به کنار، 2 هفته دیگه این کار هتل رو هم تموم می کنم. هنوز برنامه ای برای بعدش ندارم.  ولی این رو می دونم که باید دنبال یه کار خوب بگردم. یه کاری که واقعا نظرم رو جلب کنه، نه یه کاری که فقط وقتم رو پر کنه. و یه چیز دیگه این که دوباره حال و هوای سفر زده به سرم و قبل از شروع هر کار جدیدی باید یه سفر خوب برم! ممکنه برای عید برم یه سر ایران. ممکنه که قبلش یه سر یرم Monterey. باید ببینم چی می شه...

امسال اسکار 26 فوریه است. این می شه 6امین سال. فکر می کنم توی تمام زندگیم به هیچی اینطور که به اسکار پایبندم، پابین نبودم! 


همین!