سلام

خیلی وقته که نتونستم چیزی اینجا بنویسم. آخه خیلی سرم شلوغ بوده... کار خیلی سنگینه ولی با تمام سختی هاش و دور بودنش و صبح ها ۵:۳۰ بیدار شدن و اینها، باز هم خیلی لذت بخشه!

دیروز اینجا روز مادر بود و ۳۵۰ نفر برای ناهار اومدن Spago. ما از ساعت ۷ صبح اونجا بودیم (یعنی من ۵ صبح بیدار شدم!!!!) و ساعت ۵:۳۰ بعد از ظهر اومدیم بیرون! ولی خدا رو شکر همه چیز خوب پیش رفت.

یه مدته که خیلی دلم می خواد برم سفر. یه سفر ۲ روزه ی خوب. حالا دارم دنبال هم سفر می گردم. به Ty و Andrew خبر دادم و منتظرم ببینم نظر اونها چیه.

فعلا همین.