مهمونی

سلام

۱شنبه روز خیلی جالبی از آب در اومد. از ساعت ۷:۳۰ سر کار بودم و تا نزدیکهای ظهر داشتم تمیز کاری می کردم (آخه ۱شنبه ها روز تمیز کاری رستورانه). از ظهر به بعد رئیسم (یعنی Sherry Yard) اونجا بود و یه عالمه کار اضافه بهم داد. اولش شاکی شدم چون به اندازه کافی کار داشتم، ولی بعد از ۱ ساعت اومد و بهم گفت که چرا این همه کار اضافه دارم: می خواست اون شب باهاش برم سر یه کار دیگه!!! قرار بود برای مراسم بزرگداشت یه نفر دسر سرو کنه و می خواست من رو با خودش ببره! خلاصه که کلی ذوق کردم و با سرعت تمام به همه ی کار هام رسیدم و برای ساعت ۶ ،من و Sherry از رستوران راه افتادیم و رفتیم یه هتلی توی Santa monica. فکر می کردیم که دیر کردیم، ولی وقتی رسیدیم معلوم شد که خیلی هم زود رسیدیم و مردم هنوز دارن شراب می خورد و تا سرو شام هنوز ۱ ساعت مونده و سرو دسر ۱ ساعت بعد از اونه! و خوب ما اونجا بودیم و رفتیم قاطی مردم! (وقتی با یه نفر به معروفی Sherry Yard میری بیرون این خوبی ها رو هم داره!) Sherry خیلی از کسایی که اونجا بودن رو می شناخت و من رو هم به خیلی هاشون معرفی کرد. خلاصه برای ۱ ساعت ما با مردم گفتیم و خندیدیم و شراب خوردیم و ... بعد وقتی بالاخره وقت شام شد و مهمون ها رفتن سالن شام، کار ما شروع شد و ۱ ساعتی وقت داشتیم و میز و رو چیدیم و همه چیز رو آماده کردیم و وقتی مهمونها برگشتن دسر رو سرو کردیم. بعد هم همه چیز رو جمع کردیم و رفتیم خونه! اون شب وقتی رسیدم خونه داشتم از خستگی میمردم، ولی باز هم کلی سر حال بودم. فردا صبحش هم مثل همیشه ساعت ۵:۳۰ بیدار شدم و برای ۷:۳۰ سر کار بودم