نان

یادمه وقتی مهدکودک می رفتم، هر وقت معلممون از بچه ها می پرسید وقتی بزرگ شدین می خواین چی کاره بشین؟ من ۳ تا جواب داشتم:

  1. ملکه
  2. نانوا
  3. باغبان

حالا بگذریم از این نکته که حتی اون موقع هم نمی خواستم به جمع مهندسین و دکتر ها بپیوندم، هیچ نمی دونم چرا این ۳ تا رو انتخاب کرده بودم. و جالب این بود که به یکی راضی نبودم و هر ۳ تا رو با هم می خواستم!!! ولی خوب مثل هر تصمیم و فکر دیگه ای که یه بچه ی ۴ - ۵ ساله می گیره، خیلی سریع از بین رفتن. دنیا بهم فهموند که آدم هر چیزی دلش بخواد نمی شه. مخصوصا ملکه! 

توی دوران راهنمایی دستم رو توی باغبانی با چند تا لوبیا و عدس و ماش امتحان کردم! و البته هر کی تا به حال توی اتاق من بوده با گلدون کاکتوس کوچولویی که پشت پنجره است آشنایی داره... و البته سبزه ی عید همیشه وظیفه ی منه.

 اما امروز به یکی از این رویا های کودکی رسیدم. من امروز نان باگت پختم. ۳ تا نان باگت کاملا فرانسوی. به همراه ۱۵ -۱۶ تا نان گندم کوچولو. باورتون نمشه چقدر نان پختن احساس دلپذیریه. مخصوصا وقتی توی ضمیر ناخودآگاهت، اون بچه ی ۴-۵ ساله می فهمه که به یکی از آرزو هاش رسیده...

  حالا مونده ملکه. کسی یه شاه مجرد سراغ نداره معرفی کنه؟