آنچه گذشت

سلام

اول: از همه می خوام از همه ی دوستانی که برام تبریک تولد فرستادن تشکر کنم. خیلی خیلی خوشحالم کردین و جواب دونه دونه تون رو حتما می دم.

دوم: محسن، اشکان و رامین. همینجا تولدتون رو تبریک می گم و ببخشید که به روزش براتون تبریک نفرستادم.

سوم: رفتن به اسکار بهترین تجربه ی زندگیم بود. کاملا با اون چیزی که فکر می کردم فرق داشت و بذارین همین اول بگم که حتی ۱ دونه هنرپیشه یا آدم معروف دیگه ای ندیدم ( البته به جزwolfgang puck و Sherry yard که هر دو آشپز هستن). ولی اگر بدونین چه خبر بود!!! بدارین از اول بگم. روز جمعه ساعت ۳ بعد از ظهر اونجا بودم. اول از همه توی جا به جا کردن مواد به یکی کمک کردم و بهد با ۲ نفر دیگه ۱۰۰ تا mini-burgur درست کردیم. بعد با دوستم لیلا ( آمریکایی هست، نه ایرانی) ۳ تا گونی سیب زمینی خرد کردیم. بعد از اون رفتیم قسمت شیرینی و دسر، و باید بگم خیلی خوش شانس هستیم چون این بهترین کاری بود که می تونستیم بکنیم. وقتی رفتیم، اولین چیزی که دیدم، یه زن بلوند حدود ۴۵ -۵۰ ساله بود با کت صورتی (این خیلی غریبه، چون کت آشپز ها همیشه سفیده) که رفته بود روی میز وایساده بود و داشت بلند بلند با کسایی که پایین وایساده بودن حرف می زد و دستور می داد که باید همه چیز تمیز بشه! تا من و لیلا رو دید، ۳ تا سینی پر از خرت و پرت و داد دستمون و گفت برین این ها رو تمیز و مرتب کنین و بیارین!!! من و لیلا انقدر شاکی شدیم که نگووووووووووووووووو، ولی چیزی نگفتیم و رفتیم تمیزشون کردیم و برگشتیم (نیم ساعت طول کشید). بعد فرستادمون دنبال بریدن و بسته بندی کردن ۱۰۰۰ تا کیک کوچولو! فکر کنم ۳ ساعت هم اون طول کشید چون ۳ مرحله بسته بندی داشتند! ولی می دیدم که توی اون مدت هی رد می شه و ما رو چک می کنه و خلاصه هواسش به ما هست. اون کا که تموم شد رفتیم استراحت و بعد که برگشتیم، دیدیم که باز هم از همون کیک ها اونجا هست و باید بسته بندی بشه!! شروع کردیم اونها رو بسته بندی کردن ( یه پسره هم که از کارگر های اونجا بود داشت کمکمون می کرد) که اون زنه اومد و ما رو که دید یه لحظه وایساد و یه لبخندی زد و رفت و ۳۰ ثانیه بعد با ۲ تا لیوان hot chocolate برگشت و داد به من و لیلا!!! وقتی رفت، اون پسره که داشت باهامون کار می کرد گفت : شما ۲ تا قبلا باهاش کار کرده بودین؟ گفتیم: نه. بعد گفت: اصلا می دونین این کیه؟ گفتیم : نه. گفت: این Sherry Yard هستش. ۱۴ سال گذشته دسر اسکار رو این درست کرده و رستورانش یکی از بهترین و گرون ترین رستوران های LA هست و برای خودش کلی آدم مهمیه! به نظر میاد که از شما ۲ تا خوشش اومده! دیگه من و لیلا ذوق مرگ شده بودیم. تا آخر اون شب باز هم فقظ کارهای تمیز کردنی و بسته بندی کردنی بهمون داد، اما بعدا ( یعنی فرداش)  فهمیدم که اینها یه جور امتحان بوده، برای این که ببینه ما فقط برای اینکه بعدا ازش recomendation بگیریم داریم کار می کنیم یا این که واقعا می خوایم کار کنیم.

فرداش که رفتم تازه دیدم که چقدر روز قبل براش مهم بوده. توی ۸ ساعتی که اونجا بودم ۱۵۰۰ تا شکلات درست کردم : حدود ۲ ساعت توی یخچال وایساده بودم و داشتم گردالی های کاراملی درست می کردم چون اگر میاوردمشون بیرون آب می شدن! بعد ۲ تا سینی بزرگ شکلات رنده کردم و ۲ تا کاسه شکلات آب کردم و اون کارامل ها رو توشون غلتوندم. و بعد گذاشتمشون توی کاغذ و بسته بندی کردم.  ۳-۴ سری کامب سیرینی درست کردیم و یک سری کار های ریزه میزه ی دیگه هم انجام دادم. نکته این بود که به جز من و لیلا و یه دختره دیگه، به هیچ دانشجوی دیگه یا اجازه نمی داد به چیزی دست بزنن! حتی می انداختشون از اون قسمت آشپزخونه بیرون!!!  آخر شب به ما ۳ تا گفت که روز بعد که روز اسکار باشه، آشپزخونه مخصوص دسر منتقل می شه به یه جای دیگه و نمی خواد هیچ دانشجویی به جز ما ۳ تا رو اونجا ببینه! تازه برام اسم هم گذاشته بود! من بودم Miss S   ( برای بقیه هم اسم گذاشته بود، دانشجو و غیر دانشجو. Miss L، Miss Interuption، Miss pinapple، Mr smokey-smokey)

روز بعد من از ۸ صبح تا ۱:۳۰ شب اونجا بودم و داشتم پا به پای Sherry و Wolfgang puck کار می کردم! یک عالمه شیرینی و دسر رو سر هم کردم و ظرف های اسکار ( همون هایی که روشون اسکار شکلاتی داره) رو چیدیم. ساعت ۷ شب که شد، بفیه دانشجو ها و کمک ها رو فرستادن خونه، ولی sherry ما رو نگه داشت و گفت: شما ها برای این ۳ روز زحمت کشیدین، حقتونه که تا آخرش باشین! خلاصه که ما موقع سرو دسر داشتیم همراه خودش و زیر دستش (Katz) بشقاب ها رو می چیدیم و تزئین می کردیم. و وقتی تموم شد از توی سالن اصلی ردمون کرد و به wolfgang puck معرفی مون کرد. از هر دو تاشون امضا گرفتیم و باهاشون عکس گرفتیم (هنوز دست من نرسیده).

وقتی آخر شب همه چیز تموم شد و قرار شد بریم خونه، باهامون دست داد و e-mail اش رو بهمون داد و گفت باهاش در تماس باشیم! همین جمله ی آخرش بس بود تا خستگی تمام اون ۱۶ ساعت از تنم در بره!

خلاصه که اسکار اینطور بود. هیچ هنرپیشه ای ندیدم و حتی خود مراسم رو هم از دست دادم. ولی به جاش تجربه یا که به دست آوردم عالی بود.