ترم جدید

فردا طبق معمول هر 2شنبه امتحان دارم. تا همین الان داشتم درس می خوندم. می خوام به استاد جدیدم نشون بدم که بی خود شاگرد اول کلاس قبلی ام نشدم! امیدوارم موفق بشم، آخه دفترم رو جمعه توی مدرسه جا گذاشتم و همه چزوه هایی که نوشته بودم توی اونه. خلاصه مچبور شدم حدود 100 صفحه کتاب رو با دقت تمام بخونم و نکته هاش رو در بیارم... ولی این عیبی نداره، دارم دعا می کنم که قردا بتونم دفتر رو توی مدرسه پیدا کنم. وگرنه تمام چزوه های این مدتم به باد رفته!!!

از اول این ترم داره بیشتر توی مدرسه یهم خوش می گذره. انگار به طور ناگهانی (با گذشت یک آخر هفته)، تمام بچه های کلاس با هم صمیمی تر شدن. همه دارن تمام مدت مسخره بازی در میارن و می خندن. خیلی جو بهتری شده خلاصه.

این ترم درسمون بیشتر در مورد گوشت و مرغ هستش. یک هفته گذشته که همه اش رو مرغ پختیم. جای همه تون خالی، همه شون خیلی خوب بودن! مرغ بریان، مرغ کبابی، ... !! حالا هفته دیگه می ریم سراغ گوشت

این مدت با تهران خیلی در تماس بودم. واقعا خدا رو ( نه فقط به خاطر اینترنت) به خاطر تلفن شکر می کنم. هر لحظه که دلم تنگ می شه گوشی رو بر می دارم و به یکی از اطرافیان زنگ می زنم ( و بعضی مواقع اون ها زنگ می زنن). در نتیجه همین مسئله در طول 10 روز گذشته با گیلی، ترانه، گلی، مینا و آرچی صحبت کردم. بابا و صنم و خاله مهوش هم که جای خودشون رو دارن. با این پر حرفی هام خرج رو دست خودم می ذارم ولی به جاش احساس غربت و دلتنگی دیگه نمی کنم. 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
سوگلی دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:54 ق.ظ http://sogoli.persianblog.com

سحر ... خیلی حرف دارم باهات .... بهت می زنگم در اولین فرصت! عکس هم چشم! امتحانت هم .... شک ندارم که بهترین خواهد بود ....

mina دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 03:22 ب.ظ http://mina.webialist.com

آره واقعا اگه این تلفن و اینترنت نبود چه جوری میشد ؟؟
نامه واست میفرستادم به یه سوار خوش تیپ که هر 3 ،4 ساعت اسب عوض کنه ... D:

نادر دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:04 ب.ظ http://bolts.blogspot.com

حالا که بحث مرغ شد ، من چند ماه است که تو فکر یک غذایی هستم که ایده اش رو از "مثل آب برای شکلات" گرفتم. شامل استیک مرغ است که روش یک سس ای می ریزم که پایه اصلی اش گلبرگ گل رز باشه. اما هرجی بهش فکر می کنم نمی تونم درست در بیارمش، مثلا فکر می کنم که باید دارچین هم داشته باشه و حسابی هم شیرین باشه ولی وقتی تو ذهنم مزمزه اش می کنم چیز به درد بخوری نمیشه ... تو چیزی به فکرت می رسه ؟

سمیرا دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:37 ب.ظ http://http

سحر عزیزم سلام چطوری چقدر حرف غذاهای خوشمزه میزنی !!! من خیلی لاغرم نوشته هی تو را که میخونم گشنه میشم و هر چی دم دستمه میخو رم !!!! با چند تا پنی سلین بهتر شدم ولی من ب این بیماری قرارداد بستم چون سه ساله پشت سر هم اینو گرفتم درمورد جشن شکوفه ها !!!! بنده یادم رفت که دوربین فیلم و عکس ببرم و هیچی ندارم !!! اتفاقا مامان همون موقع به من گفت عجب مادر بی احساسی !!! از مهرخ یاد میگرفتی که هزار تا فیلم و عکس از بچه ها میگرفت
به علی و مامانت خیلی سلام برسون دلم براتون خیلی تنگ شده به علی بگو وقت کرد برام میل بفرسته بری مامانت هم خیلی دلتنگم بابا ولش کنین برگردین !!!!!! سلام برسون میبوسمت سمیرا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد