همسایه ی من توی باغچه اش یه بوته ی یاس داره.
شب ها که از سر کار بر می گردم و از کنار خونه اش رد می شم، هر دفعه چند ثانیه چشم هام رو می بندم و اون گل ها رو بو می کنم. و هر دفعه، هر دفعه، هر دفعه
یاد شمال میافتم. یاد جنگ. یاد <<شهید ۴۸>>. یاد درخت های سیب. یاد اون ویلای کوچولوی ۲ خوابه که ۱۲ نفر توش زندگی می کردن. یاد اون تلویزیون سیاه سفید ۱۲ اینچی که فقط روزهای آفتابی کار می کرد. یاد بستنی قو. یاد صف تلفن مخابرات. یاد بازی های بچگی. و یاد بوته ی یاسی که کنار در اون ویلا بود...
چقدر این "شهید 48" نقش بزرگی تو زندگی ما داره. هنوز برای من شمال یعنی اون ویلای کوچولوی 64 متری با درخت سیب وسط حیاط و درختهای سیب روبروی کوچه.
خوشحالم که بچه بودیم و نمی فهمیدیم که مادرهایمان با چه هراسی هر روز می رفتند تلفن خانه تا بدانند که خانه هایمان و پدرانمان هنوز هستند یا نه.
سلام سحر گلم قربون تو برم تو بیا من میبرمت یک عالمه گل یاس برات می خرم
سحری جون من دلم می خواد درست کردن دسر ترامیسو را یاد بگیرم اگر بلد بودی برام بفرست مرسی خونه تو هم مبارک زندگی مجردی خیلی حال و هوای خوبی داره به همه سلام برسو ن بای
سلام..
من از سرچ برای بورسیه رشته ام به اینجا رسیدم
چه جوری؟
اینجوری
اول توی گوگل بورسیه رو سرچ زدم... بعد یه وبلاگ ایرانیان ژاپنی رسیدم که در مورد بورسیه در ژآپن اطلاعاتی نوشته بود...
بعد وبلاگ ایرانیان در جهان لینکش بود که روش کلیک کردم متاسفانه فیلتر بود با فیلتر شکن بازش کردم و وبلاگ شما در آمریکا چون اسمش جالب و با مزه بود(اسم اولین روزنامه ایرانی) روش کلیک کردم...
وارد که شدم پست اول رو که خوندم ساعت ۱۰ شب بود... از قلمتون خوشم اومد .. کل افتادم از آرشیوتون شروع کردم از اول سفر به آمریکا تا آخرین پست رو مورد مطالعه قرار دادم و بسی لذت بردم... مخصوصا از اینکه من از انسانهای هدف گرا و سخت کوش خوشم میاد شدید!!!!!
جای عکس و فیلمی از خودتون و همینطور با لباس آشپزی موقع آشپزی کردن خالیه... همه اون آشپزهای معروف رو که توی گوگل میشه دید ... اما شما رو ندیدم هر چند اگر نام کامل رو بلد بودیم شاید به یه نتایجی می رسیدیم...
راستی بورسیه برای رشته کامپیوتر کارشناسی ارشد توی آمریکا پیدا میشه...؟
سلام
خوشحالم که از نوشته های من خوشتون اومده. در مورد عکس و فیلم هم، من هنوز یه جایی نرسیدم که بشه توی گوگل پیدام کرد :))
خیلی اتفاقی از این وبلاگ سر در آوردم. من توی ایران دانشجوی دکتری بودم. الان هم اومدم کانادا دارم فوق لیسانس می خونم. عاشق آشچزی (نمی دونم چرا اینجا p فارسی نداره) هستم. وقتی مطالبت را خواندم، راست اش را بخوای خیلی حسودیم شد! من دوست داشتم جای تو بودم...
شاد و شاد و شاد باشی...
سلام...
ارسال نظر رو که در یادداشت هات می بندی..
عکس خودت رو در لباس آشپزی نمی گذاری با شخصیت های معروف...
بعنوان یک شهروند آمریکایی برامون اونجا حساب باز نمی کنی... یا یه کار دیگه ای که من می خواستم انجام نمیدی...
لااقل هر بار که می آیی یک درس آشپزی درست کردن یک کیک خوشمزه مدرن بده... ما شهرستان دانشجوییم درست کنیم حالشو ببریم...
بابا یه ریتم جلو رفتن زیاد خوب نیستا... حالا از ما گفتن بود