و دوباره یک هفته ی دیگه و من سر کار بودم. بعد از ۱ ماه بیکاری، سر کار رفتن حس خوبیه.
البته اول هفته با سینما شروع شد. بله، دوشنبه روز سینما بود. من دقیقا ساعت ۱۲:۰۵ ظهر ۱ عدد بلیط خریدم و رفتم تو، و با پررویی تمام با همون یه دونه بلیط تا ساعت ۷:۳۰ شب توی سینمابودم و ۳ تا فیلم دیدم. (اگر از نحوه سینما رفتن من خبر ندارین، این پست رو بخونین) از فیلمها بگم، اول فیلم Awake رو دیدم. داستان هیجان انگیزی داشت و اگر (و فقط اگر ) ۱ جمله رو توی صحبت های بین مادر و پسر نگذاشته بودن،شاید من نمی تونستم حدس بزنم که ته داستان چجوری تموم می شه. ولی خوب اون جمله اونجا بود و من شنیدم و همونجا فهمیدم که ته داستان چه خبره... اینهم از مشکلات جدیدمه! انقدر به زندگیم فیلم دیدم که دیگه با کوچکترین اشاره ای توی فیلم ها می فهمم که بقیه داستان از چه قراره... نمی دونین برای کسی که مثل من عاشق فیلم دیدنه این چه ستم ایه!!!! بگذریم... بعد از اون، به یاد بچگی هام و اینکه چقدر عاشق کارتون های دیزنی بودم و حتی کلمه به کلمه اشون رو می دونستم، رفتم فیلم Enchanted. بعد از اون هم رفتم فیلم August Rush . برای دیدن این فیلم ۲ تا دلیل داشتم:
همین دیگه... تا دفعه بعد
سلام
من دوباره برگشتم به زندگی! از شروع هفته ی پیش شروع کردم به کار کردن. رفتم یه جایی به نام Pacific Design Center توی west holllywood و برای گروه Wolfgang Puck کار کردم. خیلی باحال بود. هم کار کردن با اون آدم ها و هم مکانی که بودم. ۳ تا ساختمون بود به رنگ های آبی، سبز و قرمز که هر کدوم یه شکل متفاوتی بودن و فقط ۲ طبقه ی اولشون یه هم وصل بود! و از اونجا که ۲ تا آشپزخونه ای که ما توشون کار می کردیم یکی در طبقه ی ۴ام ساختمون آبی و یکی در طبقه ۲ام ساختمون سبز بود، ما هی از این ساختمون به اون ساختمون می رفتیم. دیگه راه های میانبر ساختمون رو هم یاد گرفته بودم!!!! و یه نکته ی دیگه که برای شخص من جالب و تا حدودی خنده دار بود، این بود که (چون این ساختمون پر از مفازه های خیلی شیک لوازم خونه و طراحی داخلی بود) ۷-۶ تا فرش فروشی بسیار بزرگ ایرونی توی همین ساختمون ها بودن! مخصوصا توی طبقه اول! درست عین بازار فرش فروشا شده بود
این هفته هم برای ۴-۵ تا کار متفاوت ثبت نام کردم، ولی هنوز جواب نگرفتم که باید برم یا نه... ببینیم که چی می شه.
به غیر از اون الان چند ماهه که هر وقت بیکارم، میام می شینم پای کامپیوتر و می رم سایت youtube و یه کارتونی به نام Naruto رو نگاه می کنم!!!!!!!!!!!!!!!! می دونم که خیلی احمقانه هستش، ولی بدجوری معتاد این کارتون شدم! انقدر بد که بعد از ۸۰-۹۰ تا قسمت اول داستان که دوبله ی انگلیسی داشتن، نتونستم منتظر بمونم تا بقیه دوبله بشه و ۱۲۰-۱۳۰ تا فسمت بعدی رو به زبون ژاپنی با زیرنویس انگلیسی دیدم!!!!!!! و حالا گیر کردم چون دیگه قسمت های جدیدش هنوز در نیومده و باید منتطر بمونم تا در بیاد!!!! ولی خوب می شه نکته ی مثبت داستان رو نگاه کرد و اون اینه که دارم کم کم و لغت به لغت ژاپنی یاد می گیرم
سلام
من هنوز زنده ام، با اینکه این ۱-۲ هفته ی گذشته زندگیم به خواب و کتاب خلاصه شده. هر شب قبل از این که بخوابم کلی با خودم بحث می کنم و برنامه می چینم که روز بعد چه کار هایی باید انجام بدم و بی خودی بیکار نشینم، ولی صبح که بیدار می شم، بعد از اینکه ۱ ساعت طول می دم که صبحانه بخورم ( که نمی دونم چطوری موفق می شم چون صبحانه من ۱ لیوان قهوه + ۱ عدد بیسکوئیت هست) یه دونه کتاب بر می دارم و می شینم به کتاب خوندن و دیگه هیچ کاری نمی کنم. باورتون می شه که در ۳ روز گذشته من از در خونه بیرون نرفتم؟ یعنی حتی نرفتم از توی صندوق پست نامه هامون رو در بیارم!!!!!!!!!!!!!
جالب اینه که هیچ لذتی از این همه تنبلی و بیکاری نمی برم، ولی باز هم بهش ادامه می دم. ولی اقلا کتاب خوب می خونم. این چند وقت کتاب های
the devil & miss prym، to kill a mocking bird، confessions of a jane austin addict، madam bovary رو خوندم و الان وسط the sun also rises هستم. بعلاوه تمام مجله های آشپزیم رو که قبلا وقت نکرده بودم بخونم رو خوندم...
شاید دوباره برم مدرسه... می تونم ایتالیایی بخونم، یا سینما، یا همون روزنامه نگاری خودمون!!! شاید اینجوری دوباره شروع کنم به کار کردن...