من مسابقه رو نبردم.
متاسفانه حتی نشد که اون غذایی که این همه روش کار کردم و بپزم چون توی این مرحله قرار بود یه چیز دیگه بپزیم. خلاصه این که من به مرحله بعد نرسیدم. ولی به جاش Ty رسید و من کلی براش خوشحالم.
من الان توی سایت کامپیوتر مدرسه نشستم. مسابقه ۱:۳۰ ساعت دیگه شروع می شه. هنوز نمی دونم که غذایی که می خوام درست کنم دقیقا چه جوری در میاد چون همین طور توی مغزم دارم بهش یه چیزهایی اصافه می کنم و ازش کم می کنم و تغییرش می دم!!!!
خوب، بعد از اینکه من یه دفعه زد به سرم که توی اون مسابقه شرکت کنم، به تمام کسایی که فکر می کردم می تونن کمکم کنن خبر دادم که دستور درست کردن فسنجون در اختیارم بذارن. آخه می خواستم بهترین و سریعترین حالت درست کردنش رو پیدا کنم. خیلی هم جوابهای متفاوت و جالبی گرفتم!!!! و داشتم روی اونها کار می کردم و تمرین می کردم. اما دیروز که عروسی دختر عموم بود ( و جای شما خالی، بسیار خوش گذشت) یه فسنجون خوردم که تا به حال مثل اش رو نخورده بودم و انقدر عالی بود که باورم نمی شد. و از شانس من این یه غذا رو مادر عروس ( یعنی زن عموم) خودش پخته بود و از بیرون نگرفته بودن!!!! من هم خیلی سریع رفتم پیشش و ماجرای مسابقه رو توضیح دادم و اون هم با خوشحالی تمام دستور فسنجونش رو بهم داد! حالا الان که سانفرانسیسکو هستم و فردا هم اکثرا توی راه برگشت خواهم بود، ولی صبح دوشنبه باید اول از همه بکوبم برم مغازه ایرونی خرید کنم و بعد بقیه روز هی روز غذای مورد نظر که قراره پایه اش فسنجون باشه کار کنم. خلاصه این که تا ۳شنبه ساعت ۴ بعد از ظهر که باید برم سر کار، باید این غذا کامل شده باشه تا بتونم توی مسابقه شرکت کنم وگرنه دیگه وقت نمی کنم!!!!!