۳ هفته دیگه مدرسه تموم می شه و دیگه کلاس نخواهم داشت. ولی همونطور که قبلا گفتم من نمی تونم مدرسه نرم! حالا دارم فکر می کن که دلم می خواد یه مدرک دیگه هم بگیرم. یه مدرک کاملا بی ربط! مثلا خبرنگاری! ۲ سال طول می کشه ولی باید جالب باشه. مخصوصا وقتی مدرسه سر کوچه هستش  حالا البته باید ببینم که می تونم توی برنامه ام این رو جا بدم یا نه...

الان ۱ هفته از رسیدن صنم می گذره. و هنوز وقتی در خونه رو باز می کنم و می بینمش ذوق می کنم! مخصوصا وقتی می بینم که عین وقتی که تهران بودیم همیشه یکی از ۳۵ تا کتاب پزشکی اش دستشه و داره وسط اتاق راه می ره و درس می خونه!!! (بله، صنم از روز دومی که اینجا بود درس خوندن رو شروع کرد) امروز قراره بعد از مدرسه با دانا و صنم بریم بیرون گردش.

دیروز عکس آخرین مهمونی رسید دستم. دوباره همه ی دوستان رو دیدم که داشتن بهم لبخند می زدن. و البته ۱-۲ تا صورت نا آشنا... و با اینکه هر دفعه این عکس ها رو می بینم غصه ام می گیره که دوستام رو ۱ ساله که ندیدم و دلم چقدر براشون تنگ شده، ولی یه عالمه هم خوشحال می شم که عکس ها رو می بینم.

شنبه صبح با مامان و علی و مریم و آذر و نگار و عماد، رفتیم هالیوود. آخه اونها از Las Vegas اومده بودن و تا حالا هالیوود رو ندیده بودن. من هم به خاطر اون چند روزی که برای اسکار رفته بودم، الان اون محله خاص رو مثل کف دستم بلدم  خلاصه که کلی گردش کردیم...

الان باید برم سر کلاس روانشناسی... من هنوز نفهمیدم که این درس چه ربطی به آشپزی داره!!!!  

و پایان داستان...

بالاخره، بعد از ۸-۹ سال انتظار ( و برای کسایی که قبل تر از من شروع کردن، ۱۵-۱۶ سال) آخرین کتاب هری پاتر منتشر و شد و آخر داستان برملا شد.

شب شنبه راس ساعت ۱۲ شروع کردن به فروش کتاب و من علی که از ۱۱ توی کتاب فروشی منتظر بودیم، ساعت ۱۲:۳۰ با ۲ تا نسخه اومدیم بیرون و رفتیم خونه. من دقیقا ساعت ۱۲:۵۰ دقیقه شروع کردم به خواندن کتاب و دیشب ساعت ۱۱:۱۰ تمومش کردم. ( مطمئنا اگر سر کار نمی رفتم خیلی زودتر تموم می شد)

حالا بعد از این همه صبر، فهمیدم که تمام داستان چی بوده. چرا همه این اتفاق ها افتاده و این که بعد از اون همه شایعه که پخش شد، می دونم که کدوم شخصیت ها میمیرن یا زنده می مونن...

بالاخره تموم شد... 

چند تا خبر کوچولو

  1. صنم آخر هفته میاد آمریکا.
  2. کتاب هری پاتر جمعه شب می رسه دستم.
  3. از فردا قراره برم سر کار جدید.
  4. ۱ ماه دیگه عروسی دختر عمومه.
  5. ۱ ماه بیشتر از مدرسه ام نمونده.
  6. هوای اینجا هیلی گرمه.
  7. امشب ساندویچ قارچ و فلفل دامه کبابی درست کردم با پنیر موتزرلا تازه. خیلی خوشمزه شد!
  8. الان دقیقا ۱ سال و ۵ روزه که من از ایران رفتم و اومدم آمریکا. ۲۰ تیر ۱۳۸۵ ساعت ۸:۳۰ صبح. جدا شدن از صنم و بابا سخت تر از اونی بود که تصور می کردم.
  9. از روزی که ماجرای دلارام رو شنیدم هر لحظه به فکرشم. اگر خبری دارین که توی اینترنت نیست، لطفا به من بگین.
  10. به نظر من امسال ۲ نفر از فیلم Evening نامزد اسکار می شن. نقش اول زن و نقش دوم مرد. اگر فیلم رو دیدین منظورم  پیرزن و buddy هستن.
  11. همین.