صدام حسین به اعدام محکوم شد

صدام حسین، رهبر پیشین عراق، به اعدام با طناب دار محکوم شد.

بنا به گزارش ها وی پس از اعلام حکم در دادگاه گفت می خواهد حکمش توسط جوخه اعدام اجرا شود.

در جلسه پایانی دادگاه که روز یکشنبه 5 نوامبر در میان تدابیر شدید امنیتی در بغداد، پایتخت عراق، برگزار شد، قاضی رئیس جمهور سابق عراق را به جرم 'جنایت علیه بشریت' به اعدام محکوم کرد.

خبرنگار بی بی سی در محل دادگاه می گوید صدام پس از اعلام حکم گفت: "الله اکبر... زنده باد عراق و ملت عراق... مرگ بر خائنین ... مرگ بر متجاوزین ... الله اکبر ..."

خبرنگاران بی بی سی می گویند کمتر کسی در عراق فکر می کند که صدور حکم صدام به فروکش کردن خشونت ها کمکی بکند.

http://www.bbc.co.uk/persian/worldnews/story/2006/11/061105_mv-saddam-verdict.shtml

کلاس انگلیسی

من خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خوشحالم که توی ایران و با سیستم آموزش و پرورش ایران بزرگ شدم!!!! تا ۲ هفته پیش امکان نداشت این حرف رو بزنم، ولی الان کاملا نظرم عوض شده. با تمام ایراد ها و مشکلات و سختی هایی که سیستم آموزشی ایران داره، اقلا آخرش آدم یه چیزی یاد می گیره!!!! ولی اینطور که من می بینم اینجا وضع فرق داره. نه فقط توی مدرسه چیزی یاد نمی گیری ( مگر اینکه خودت اضافه کار کنی، یا اینکه مدرسه خصوصی بری!) بلکه کسی هم براش مهم نیست که چیزی می فهمی یا نه!!! چرا دارم این حرف ها رو می زنم؟ به خاطر کلاس انگلیسی:

در طول این ۶ هفته (که تا الان ۲ هفته اش گذشته) من درس انگلیسی دارم. روز اول که رفتم سر کلاس کلی نگران بودم، چون فکر کردم که با یک سری بچه امریکایی که توی این مملکت بزرگ شدن و درس خوندن باید انگلیسی بخونم و برای من خیلی سخت خواهد بود. اما همون روز اول از اشتباه در اومدم!!!! معلم بعد از اینکه خودش رو معرفی کرد و یک کم با ما صحبت کرد، رفت پای تخته و یک تمرین خیلی ابتدایی نوشت تا ببینه وضعیت کلاس چیه. خالا این تمرین چی بود؟

        strawberry                peanutbutter                        coffee

noun       

verb       

 adjective 

یعنی برای هر کدوم از اون ۳ تا چیزی که بالا نوشته، ۳ تا اسم و فعل و حرف بنویسیم. یکی از وسط کلاس دستش رو بلند کرد و پرسید:

when you say "noun" you mean "a, e, i, o, u" ?????   s

ولی این فقط اول ماجرا بود. این مردم که در هر رده سنی هستن و خیلی هاشون دانشگاه هم رفته اند، نمی دونن که فرق تشبیه و استعاره چیه!!! نصفی شون که تا به حال کلمه «استعاره» رو نشنیده بودن!!!!  و فقط مشکل اینجا نیست. این ادم ها هیچ گونه معلوماتی به غیر از آخرین اخبار هالیوود ندارن!!! از کل شاعر های انگلیسی زبان، فقط شکسپیر رو می شناسن! اون هم فقط اسمش رو شنیدن، یعنی وقتی شعرش رو می خونن، نمی فهمن چی داره می گه...  دیگه توی ایران هر چقدر هم آدم بی سواد و بی مطالعه باشه، می تونه ۱۰ تا شاعر رو برات لیست کنه و ۱ بیت از شعر هاشون رو برات بخونه!!!! 

دیگه چقدر باید وضعیت درسی شون افتضاح باشه که من، یه آدم فارسی زبان، بهتر از اینها توی کلاس انگلیسی به سوال ها جواب می دم!

ریاضی هاشون هم که جای خود داره! واقعا منتظرم ببینیم ترم بعد توی کلاس ریاضی چی می گذره!!! همین ۲ روز پیش، سر کار که بودم به یکی از پسر ها که الان کالج هستش کمک کردم که ک.م.م ۶ و ۸ رو حساب کنه!!!

یه نفر ، یه روز ، یه حرف خوبی زد. گفت: مردم آمریکا خیلی احمق اند. فقط ۷۰-۸۰ تا آدم باهوش دارن که فهمیدن چی کار کنن تا ادم های باهوش و با پشتکار رو بکشونن توی این مملکت تا براشون کار کنن و جا شون فکر کنن!!!!

ترم جدید

فردا طبق معمول هر 2شنبه امتحان دارم. تا همین الان داشتم درس می خوندم. می خوام به استاد جدیدم نشون بدم که بی خود شاگرد اول کلاس قبلی ام نشدم! امیدوارم موفق بشم، آخه دفترم رو جمعه توی مدرسه جا گذاشتم و همه چزوه هایی که نوشته بودم توی اونه. خلاصه مچبور شدم حدود 100 صفحه کتاب رو با دقت تمام بخونم و نکته هاش رو در بیارم... ولی این عیبی نداره، دارم دعا می کنم که قردا بتونم دفتر رو توی مدرسه پیدا کنم. وگرنه تمام چزوه های این مدتم به باد رفته!!!

از اول این ترم داره بیشتر توی مدرسه یهم خوش می گذره. انگار به طور ناگهانی (با گذشت یک آخر هفته)، تمام بچه های کلاس با هم صمیمی تر شدن. همه دارن تمام مدت مسخره بازی در میارن و می خندن. خیلی جو بهتری شده خلاصه.

این ترم درسمون بیشتر در مورد گوشت و مرغ هستش. یک هفته گذشته که همه اش رو مرغ پختیم. جای همه تون خالی، همه شون خیلی خوب بودن! مرغ بریان، مرغ کبابی، ... !! حالا هفته دیگه می ریم سراغ گوشت

این مدت با تهران خیلی در تماس بودم. واقعا خدا رو ( نه فقط به خاطر اینترنت) به خاطر تلفن شکر می کنم. هر لحظه که دلم تنگ می شه گوشی رو بر می دارم و به یکی از اطرافیان زنگ می زنم ( و بعضی مواقع اون ها زنگ می زنن). در نتیجه همین مسئله در طول 10 روز گذشته با گیلی، ترانه، گلی، مینا و آرچی صحبت کردم. بابا و صنم و خاله مهوش هم که جای خودشون رو دارن. با این پر حرفی هام خرج رو دست خودم می ذارم ولی به جاش احساس غربت و دلتنگی دیگه نمی کنم.