خوشحالم

سلام

امروز خیلی خوشحالم. آخه فهمیدم که یکی از بهترین شاگردهای کلاسمون هستم!!!!!!!!!!!!!!

ماجرا از این قراره که توی 2 هفته گذشته تونستم همه غذا ها رو به موقع تحویل بدم، نمره ی بالای 90 ازشون بگیرم، گزارش ها و مقاله هام رو به موقع و درست تحویل دادم و از همه نمره ی کامل گرفتم، امتحان هام رو هم خوب داددم و نمره ی همه بالای 94 بوده.

تازه تقریبا نصف کسایی که توی کلاس دور و بر من آشپزی می کنن همه اش دارن از من می پرسن که باید چی کار کنن. مربی ام کلی من رو می شناسه و کلی باهام خوبه و کلی تشویقم می کنه!!!!!

امروز قرار بود در 2 ساعت 4 تا غذا تحویل بدیم. نسبت به دیروز که باید توی 3 ساعت 11 تا غذا تحویل می دادیم کارمون خیلی راحت تر بود!! ولی امروز بعد از 1 ساعت، چون تمام هواکش ها خراب بودند و توی کلاس نزدیک به 110 F بود ( نزدیک 40 سانتی گراد! تصور کنین که ۱۶ تا گاز ۴ شعله که همه روشن باشن توی اون کلاسه) کلاس رو تعطیل کردن و فرستادنمون خونه. توی این 1 ساعت، من تونستم 3 تا از غذا هام رو تحویل بدم و 4 امی رو داشتم شروع می کردم در حالی که بقیه هنوز توی اولی گیر کرده بودن!!!!!!!!!!!!!! جفت مربی ها و TA کلاس کلی تشویقم کردن و مربی خودم گفت که از بقیه خیلی جلوترم

و یک چیز دیگه ( که این یکی رو مدیون یک عمر خیار پوست گرفتن هستم). ما باید بتونیم سیب زمینی رو طوری شکل بدیم که مثل یک خربزه ۲-۳ سانتی متری بشه. یعنی یک سیب زمینی رو به ۴ قسمت می بریم و هر کدوم رو این شکلی می کنیم. باید همه یک اندازه باشن و مهم ترین نکته اینه که باید ۷ تا طرف داشته باشن! من این حرکت رو می تونم در ۵ دقیقه ( برای هر سیب زمینی) انجام بدم و ۴ تا یک اندازه رو تحویل بدم چون نحوه انجام این کار خیلی شبیه خیار پوست گرفتنه. بقیه هنوز نمی تونن از ۱ سیب زمینی ۲ تا یک اندازه در بیارن!!!  

خلاصه که من خیلی خوشحالم. دلم می خواست بهتون بگم که چقدر خوشحالم!!!! بعد از 4 سال سر کلاس نشستن و جواب نگرفتن، این زندگی جدید رو خیلی دوست دارم.

Agassi

امروز Agassi در سری سوم مسابقات US Open به Benjamin Becker باخت.

همه می دونستن که این آخرین باریه که Agassi بازی می کنه.

خلاصه که بعد از کلی گریه کردن، از همه خداحافظی کرد و اومد از زمین بیرون و رسما بازنشسته شد.

بعد از ۲۲ سال تنیس حرفه ای رو گذاشت کنار...

وقتی داشت گریه می کرد خیلی ناراحت شدم.

هفته دوم

سلام

دستی دستی ۱ هفته از مدرسه گذشت. هفته ی بسیار شلوغی بود. همه چیز برام تازه و عجیب بود. ولی امروز که رفتم مدرسه خیلی راحت تر بودم. چند تا دوست پیدا کردم. البته از اونجا که همه شون ۱۸ ساله هستن خیلی نمی شه باهاشون صمیمی شد، ولی موجودات با مزه و خنده ای هستن! خلاصه که کلاس باهاشون خوش می گذره.

اطلاعیه

من دیروز آش رشته پختم!!!

خوب خیلی هاتون می دونین که طبق یک رسم خانوادگی، مادر بزرگ من اول هر ماه عربی آش رشته می پزه. من هم برای پیروی از این رسم و برای این که اینجا خیلی احساس غربت نکنیم، دیروز آش رشته پختم. جای شما خالی بسیار هم خوب شده بود! حالا از این به بعد هر ماه آش رو می پزم. فقط از اونجا که ۵ روز هفته رو سر کلاس هستم، باید یک کم این رسم رو تغییر بدم و اولین آخر هفته هر ماه آش بپزم!!!

علی امروز رفت college. یه حس عجیبیه که << علی کوچولو >> دانشجو شده. دیگه بزرگ شده کلی. وقتی به دوستهای قدیمی می گم که علی دانشجو شده، همه شون جیغ می کشن! ولی خوب امروز رفت مدرسه. واقعا نمی دونم حسی که دارم رو چه جوری بنویسم ... البته همون طور که آرش گفت : علی کوچولو همیشه علی کوچولو می مونه، همونطور که میرزا کوچک خان میرزا کوچک خان موند!!!!