-
رژیم
پنجشنبه 28 دیماه سال 1385 05:08
و دوباره مدرسه شروع شد. شیرینی پزی ۲. دارن یادمون می دن چجوری دسر های فانتزی درست کنیم و چجوری یه ظرف خیلی ساده ی کیک رو طوری درست کنیم که مردم حاضر باشن ۲۰ دلار بالاش پول بدن!!!!!!!!!!!! این کلاس ها رو خیلی دوست دارم. کلی خوش می گذره... خوب از اونجا که می دونم در طول این ۶ ماه گذشته که نبودم دلتون برای این تنگ شده که...
-
ساکاری و بیکاری!
پنجشنبه 14 دیماه سال 1385 22:42
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای! خسته شدم از بس بیکار بودم. حوصله ام سر رفت!!!! امیدوارم هیچ وقت توی زندگیم واقعا بیکار نشم که احتمالا دیوونه می شم! دارم برای رسیدن ۲ شنبه که مدرسه دوباره شروع می شه روز شماری می کنم!!!!! دیروز انقدر حوصله ام سر رفته بود که ۲ ساعت زود تر از زمان معین شده رفتم سر کار!!!! شب...
-
Las Vegas
سهشنبه 12 دیماه سال 1385 21:38
سلام من دیروز از Las Vegas برگشتم. بسیار سفر خوبی بود! خیلی وفت بود که دلم یه سفر پر هیجان و پر از برنامه می خواست. توی این چند روز بدون اینکه نگران درس و مدرسه و کار باشم، روز ها رو خوابیدم و شب ها رو تا صبح با آذر رفتم بیرون! خیلی خیلی عالی بود. به فکر همه تون هم بودم. توی bar به فکر نادر و آرش ، توی club به فکر صنم...
-
۵ راز
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 10:00
چون نادر ازم دعوت کرده، دیگه مجبورم که قبول کنم! ۱- من هیچ وقت از مدرسه فرار نکردم، اما چند باری به فرار دوستام کمک کردم. ۲- از دوست پسر دوم صنم خیلی بدم میومد، چون همیشه صنم رو تیر می کرد تا من رو در مورد زندگی خصوصیم سوال پیچ کنه. فکر کنم به خاطر همون آدمه که حتی الان هم دوست ندارم در مورد زندگی خصوصی ام با کسی (...
-
فیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلم!
دوشنبه 4 دیماه سال 1385 23:38
من دیروز رو توی سینما گذروندم! ظهر، بعد از اینکه ۱ ساعتی با مامان پیاده روی کردیم،من تصمیم گرفتم که برم سینما. برای ساعت ۱ اونجا بودم. اولین فیلمی که دیدم prusuit of happyness بود. باید بگم که فیلم خیلی خیلی قشنگیه ولی برای اینکه موقع دیدن فیلم زار زار گریه نکنین، یه روزی برین فیلم رو ببینین که هیچ مشکل اساسی ای توی...
-
تعطیلات
جمعه 1 دیماه سال 1385 06:55
سلام امروز آخرین روز مدرسه بود. امتحانم با موفقیت انجام شد و حالا منتظرم ببینیم نمره ام چی می شه. و فکر می کنین موارد امتحانی چی بود؟ تارت شکلات شیرینی خامه ای (به شکل قو!) دانمارکی (گل محمدی!!!!!!!!!!!!!!!!) شکلاتی نان پیتا دل همه تون بسووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووزه!!! خلاصه که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 آذرماه سال 1385 07:19
امروز Jason سر کلاس ازم پرسید: شما ها توی ایران روابط دوست دختر/پسری دارین؟ گفتم: آره. گفت: مگه شما ها مسلمون نیستین؟ گفتم: آره. ولی کسی براش مهم نیست. اگر قرار بود برامون مهم باشه که اسلام چی می گه الان من اینجا نبودم. گفت: چطور مگه؟ گفتم: آخه طبق قوانین اسلام من الان که اینجا وایسادم و دارم با تو حرف می زنم، ۱۰۰ تا...
-
لطفا مرا بشویید!
جمعه 10 آذرماه سال 1385 03:11
دیروز وقتی از کلاس در اومدم و سوار ماشین شدم، کیف CD رو باز کردم تا یک CD جدید گوش بدم. همینطور که داشتم توش می گشتم رسیدم به شادمهر عقیلی، آلبوم جات خالی نیست. من حتی یادم نمی اومد که این کدوم آلبومه! انقدر آهنگهای این آدم این چند وقته مزخرف بوده که دیگه یادم رفته بود یه موقعی اهنگهاش قابل تحمل بوده! خلاصه که CD رو...
-
Lolita
یکشنبه 5 آذرماه سال 1385 21:40
دیروز مثل هر شنبه ی دیگه رفته بودم سر کار. و از اونجا که شنبه ها همیشه ۸ ساعت کار می کنم، ۱ ساعت وسط اش برای ناهار وقت دارم. این ۱ ساعت رو دیروز تمام مدت توی کتابفروشی Barns & Nobels گذروندم. چرا؟ چون رفتم تو که ببینم کتاب جدید چی در اومده و بعد قدم زنان رفتم توی بخش کتاب های قدیمی تر و چشمم افتاد به کتاب Reading...
-
Ali G
شنبه 27 آبانماه سال 1385 08:43
من نمی دونم که شما ها هیچ کدوم علی جی رو می شناسین یا نه؟ چند سال پیش فیلمش در اومد، ولی خیلی قبل از این که فیلمش در بیاد این شخصیت مسخره وجود داشته. ali G در واقع یکی از ۳ تا شخصیتیه که این هنرمند بازی می کنه. ۲ تای دیگه Borat و Bruno هستن! ولی بر گردیم سراغ Ali G، این شخصیت که با لهجه لاتی انگلیسی صحبت می کنه و...
-
نان
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1385 07:12
یادمه وقتی مهدکودک می رفتم، هر وقت معلممون از بچه ها می پرسید وقتی بزرگ شدین می خواین چی کاره بشین؟ من ۳ تا جواب داشتم: ملکه نانوا باغبان حالا بگذریم از این نکته که حتی اون موقع هم نمی خواستم به جمع مهندسین و دکتر ها بپیوندم، هیچ نمی دونم چرا این ۳ تا رو انتخاب کرده بودم. و جالب این بود که به یکی راضی نبودم و هر ۳ تا...
-
ساکاری خسته، ساکاری تنها، ...
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1385 11:14
چند تایی از دوستام برام e-mail زدن که چرا اینجا رو آپدیت نمی کنم. و من هم برای همه شون جواب دادم، چون سرم خیلی شلوغه. و با اینکه این یک دلیل واقعیه و من واقعا سرم شلوغه، اما دلیل اصلی این نیست. دلیل اصلی اینه که من بعد از ۴ ماه اینجا بودن، برای اولین بار احساس غربت کردم. و نه اینکه فقط دلم تنگ بشه، نه. واقعا حالم بد...
-
صدام حسین به اعدام محکوم شد
یکشنبه 14 آبانماه سال 1385 20:35
صدام حسین، رهبر پیشین عراق، به اعدام با طناب دار محکوم شد. بنا به گزارش ها وی پس از اعلام حکم در دادگاه گفت می خواهد حکمش توسط جوخه اعدام اجرا شود. در جلسه پایانی دادگاه که روز یکشنبه 5 نوامبر در میان تدابیر شدید امنیتی در بغداد، پایتخت عراق، برگزار شد، قاضی رئیس جمهور سابق عراق را به جرم 'جنایت علیه بشریت' به اعدام...
-
کلاس انگلیسی
جمعه 21 مهرماه سال 1385 11:05
من خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خوشحالم که توی ایران و با سیستم آموزش و پرورش ایران بزرگ شدم!!!! تا ۲ هفته پیش امکان نداشت این حرف رو بزنم، ولی الان کاملا نظرم عوض شده. با تمام ایراد ها و مشکلات و سختی هایی که سیستم آموزشی ایران داره، اقلا آخرش آدم یه چیزی یاد می گیره!!!! ولی اینطور که من می بینم اینجا وضع فرق داره....
-
ترم جدید
دوشنبه 17 مهرماه سال 1385 08:31
فردا طبق معمول هر 2شنبه امتحان دارم. تا همین الان داشتم درس می خوندم. می خوام به استاد جدیدم نشون بدم که بی خود شاگرد اول کلاس قبلی ام نشدم! امیدوارم موفق بشم، آخه دفترم رو جمعه توی مدرسه جا گذاشتم و همه چزوه هایی که نوشته بودم توی اونه. خلاصه مچبور شدم حدود 100 صفحه کتاب رو با دقت تمام بخونم و نکته هاش رو در بیارم......
-
خاطره
یکشنبه 9 مهرماه سال 1385 12:50
you didn't have to do it yes i did why? because i love you just remember who said it first امروز بعد از ظهر وقتی خسته و کوفته از سر کار اومدم، روی مبل جلوی تلویزیون خوابم برد. وقتی چشمهام رو باز کردم این جملات رو شنیدم. تلویزیون داشت طبق معمول شنبه بعد از ظهر ها فیلم پخش می کرد. اما این فیلم هر فیلمی نبود، the cutting...
-
من برگشتم
جمعه 7 مهرماه سال 1385 09:42
سلام آقا جان، من شرمنده ی همه هستم. ببخشید که یک مدت گم شدم خبری ازم نبود. انقدر e-mail های مختلف گرفتم در این مورد که پدرم در اومد!!!! ولی به خدا درس داشتم. تازه چند وقته سر کار هم می رم و بیشتر از قبل گرفتارم! ولی خوب من قول دادم که همیشه اخبار رو بهتون بدم و سر قولم هستم! این هفته همه اش امتحان بود. ۲شنبه امتحان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 شهریورماه سال 1385 02:21
سلام یک هفته دیگه هم گذشت. این ۲-۳ روز خیلی کار دارم. امشب باید برم یک رستوران برای کار، از طرف مدرسه. دارم می رم یک رستوران کوچولو ی ایتالیایی برای کار. فردا صبح باید برم برای روز اول سر کار در H&M. از ۸ صبح باید اونجا باشم و اصلا نمی دونم که تا کی باید اونجا بمونم. شب هم برای تولد دوستم قراره بریم بیرون. ۱شنبه...
-
خوشحالم
جمعه 17 شهریورماه سال 1385 20:35
سلام امروز خیلی خوشحالم. آخه فهمیدم که یکی از بهترین شاگردهای کلاسمون هستم!!!!!!!!!!!!!! ماجرا از این قراره که توی 2 هفته گذشته تونستم همه غذا ها رو به موقع تحویل بدم، نمره ی بالای 90 ازشون بگیرم، گزارش ها و مقاله هام رو به موقع و درست تحویل دادم و از همه نمره ی کامل گرفتم، امتحان هام رو هم خوب داددم و نمره ی همه...
-
Agassi
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1385 11:18
امروز Agassi در سری سوم مسابقات US Open به Benjamin Becker باخت. همه می دونستن که این آخرین باریه که Agassi بازی می کنه. خلاصه که بعد از کلی گریه کردن، از همه خداحافظی کرد و اومد از زمین بیرون و رسما بازنشسته شد. بعد از ۲۲ سال تنیس حرفه ای رو گذاشت کنار... وقتی داشت گریه می کرد خیلی ناراحت شدم.
-
هفته دوم
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1385 04:34
سلام دستی دستی ۱ هفته از مدرسه گذشت. هفته ی بسیار شلوغی بود. همه چیز برام تازه و عجیب بود. ولی امروز که رفتم مدرسه خیلی راحت تر بودم. چند تا دوست پیدا کردم. البته از اونجا که همه شون ۱۸ ساله هستن خیلی نمی شه باهاشون صمیمی شد، ولی موجودات با مزه و خنده ای هستن! خلاصه که کلاس باهاشون خوش می گذره. اطلاعیه من دیروز آش...
-
مدرسه شروع شد
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1385 04:56
۲ روزه که مدرسه شروع شده. ۲ روزه که دارم ساعت ۵ صبح بیدار می شم و از ۶ صبح تا ۱۱ ظهر رو توی یک آشپزخونه گنده با ۴۰ نفر آدم می گذرونم. همه چیز الان تازه تر از این حرفهاست که بخوام در موردش نظر بدم. فقط دارم سعی می کنم که به همه کارهام برسم. کلاس ما ۲ تا استاد داره، یکیشون ۱ زن مکزیکی که استاد گروه ما است و یک مرد...
-
آخرین روز های تعطیل
یکشنبه 29 مردادماه سال 1385 08:12
فردا آخرین روز تعطیلات تابستونی من هستش. از ۲ شنبه کلاس هام شروع می شه. تمام شلوار هام رو خودم کوتاه کردم و تمام اون ۴۰۰ صفحه روخوندم. یک انشاء هم نوشتم. فکر کنم که دیگه آماده باشم. فردا ظهر با یکی از دوستهای خیلی قدیمی ام قرار دارم. این دوستم رو فکر کنم از سال آخر دبستان تا حالا ندیدم! کلی ذوق کردم خبر دیگه ای نیست...
-
من برگشتم!!
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1385 06:11
سلام دارم از کامپیوتر جدید و از خونه جدید می نویسم. هنوز اینجا کار زیاد داریم و هر روز یک سری خرید جدید داریم. ولی کم کم داریم جا می افتیم. دیگه امروز کامپیوتر هم رسید و سریع سر هم اش کردیم و از ساعت ۳ تا الان که ساعت ۷:۳۰ شبه، یک سره داشتیم توی اینترنت چرخ می زدیم!!!! واقعا نمی دونم اگر کامپیوتر و تلویزیون وجود نداشت...
-
اسباب کشی
پنجشنبه 19 مردادماه سال 1385 20:35
امروز روز اسباب کشیه. داریم رسما می ریم خونه ی خودمون دیگه. و جالب اینه که هنوز نه تلویزیون داریم و نه کامپیوتر. حتی هنوز خط تلفنمون هم کار نمی کنه!!!!! ولی خوب می خوایم بریم اونجا. حالا ۲-۳ روز از تکنولوژی بی بهره باشیم، مگه چی میشه؟!؟! هنوز به اندازه کافی کار توی خونه داریم که در طول روز سرمون رو گرم کنه. شب رو هم...
-
چگونگی سینما رفتن در USA
یکشنبه 15 مردادماه سال 1385 07:19
خوب، احتمالا نظر اول تون اینه که : «چه فرقی می کنه، اینجا و اونجا نداره! بلیط می گیری و میری می شینی فیلم رو می بینی و میای بیرون.» اما اشتباه همین جا هست. همینجوریه که آدم می بینه هنوز ۲ هفته از اول ماه نگذشته و همه ی پول هاش رو خرج سینما کرده!!!! چرا؟ چونکه: ۱- بلیط سینما خیلی گرونه. اگر خودت رو خفه کنی و سر صبح بری...
-
یک خونه نیمه کامل
جمعه 13 مردادماه سال 1385 06:35
امروز ۳-۴ ساعت رو توی خونه گذروندیم. من میز ناهار خوری و ۴ تا صندلی اش رو سر هم کردم. علی و مامان هم ۲ تا کتابخونه و یک میز رو درست کردن. تخت ها و تشک ها هم امروز رسید. الان جای خوابمون کاملا درسته. قرار شد هر وقت تلویزیون خریدیم، بریم خونه جدید. ولی به غیر از این جای قشنگی شده. من و مامان هر چی بیشتر می چینیم خونه...
-
ساکاری نجار می شود!!!
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1385 07:11
سلام امروز من نجار شدم!!! ماجرا از این قراره که ما دیروز، بالاخره بعد از ۱۰ بار چک کردن مغازه های متفاوت، رفتیم IKEA و یک سری وسایل خریدیم. مثل کمد و میز ناهارخوری و کتابخونه و از این جور چیز ها. کسایی که با IKEA آشنایی دارن می دونن که همه ی این وسایل رو به صورت تیکه تیکه و توی بسته تحویل می دن و خود آدم باید سر همشون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 مردادماه سال 1385 06:18
دارم از خستگی می میرم... الان ۳ ساعته که نشستم جلوی مانیتور و دارم دنبال کمپانی های اینترنت ، تلفن، ماهواره و کامپیوتر می گردم. مسئله این نیست که نمی تونم پیداشون کنم، نه!! مسئله اینه که انقدر زیادن و انقدر چرت و پرت توی سایت هاشون پیدا می شه که آدم رو دیوانه می کنه... الان خسته تر از اینم که ماجرا های ۱ هفته گذشته رو...
-
صابون زردآلو، تست ریاضی و IKEA
سهشنبه 3 مردادماه سال 1385 10:37
۱- تازه فهمیدم که توی این ۲۲ سال چه بلایی به سر پوستم آوردم. ۴-۵ روز پیش که از خواب بیدار شدم و رفتم صورتم رو بشورم، از دیدن وضعیت صورتم حالم بد شد. نمی دونم چرا قبلا متوجه نشده بودم. در اثر آفتاب زیاد و آرایش هر روزه، پدر پوست صورتم در اومده!! خلاصه از اون روز رفتم توی حالت دفاع . دفاع از پوست !!! با شرکت صابون...