خانه عناوین مطالب تماس با من

وقایع الاتفاقیه فی الآمریکا !!!!

خاطرات

وقایع الاتفاقیه فی الآمریکا !!!!

خاطرات

پیوندها

  • سوگلی
  • نادر
  • سمیرا
  • مینا
  • یاسمن
  • Ty
  • زنستان
  • دلارام علی
  • آوار

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • پاسپورت
  • من برگشتم
  • IF
  • The Road Not Taken - Robert Frost
  • ماه آخر
  • 2000 تا 2011
  • بنوییییییییییییییییییییس!!!!
  • تابستون!
  • نمی خوام!
  • 2 روز تعطیلی
  • سال 2010
  • [ بدون عنوان ]
  • برنامه
  • اومدم!
  • چیزی نمونده!

بایگانی

  • بهمن 1390 1
  • دی 1390 1
  • شهریور 1390 1
  • تیر 1390 1
  • بهمن 1389 1
  • دی 1389 1
  • آبان 1389 1
  • تیر 1389 1
  • فروردین 1389 1
  • بهمن 1388 2
  • آبان 1388 1
  • مهر 1388 1
  • شهریور 1388 1
  • خرداد 1388 1
  • اردیبهشت 1388 1
  • اسفند 1387 2
  • بهمن 1387 1
  • دی 1387 1
  • مهر 1387 1
  • مرداد 1387 2
  • تیر 1387 1
  • خرداد 1387 2
  • اردیبهشت 1387 1
  • فروردین 1387 5
  • اسفند 1386 3
  • بهمن 1386 3
  • دی 1386 6
  • آذر 1386 4
  • آبان 1386 3
  • مهر 1386 5
  • شهریور 1386 5
  • مرداد 1386 4
  • تیر 1386 6
  • خرداد 1386 3
  • اردیبهشت 1386 3
  • فروردین 1386 4
  • اسفند 1385 4
  • بهمن 1385 5
  • دی 1385 6
  • آذر 1385 3
  • آبان 1385 4
  • مهر 1385 4
  • شهریور 1385 5
  • مرداد 1385 8
  • تیر 1385 12

آمار : 171000 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • خونه :) شنبه 31 تیر‌ماه سال 1385 08:49
    امروز خونه پیدا کردیم. یک آپارتمان کوچولو ی ۲ خوابه معمولی. مثل بقیه جاهایی که دیده بودیم. این، همونی که نزدیک مدرسه من بود نسیت. ولی به جاش با مدرسه علی ۱ کوچه فاصله داره. برای من هم خوبه، چون نزدیک خیابون اصلیه و من می تونم با ۱ اتوبوس برم مدرسه. و از همه این ها بهتر اینه که حدود ۴۰۰ دلار از بقیه جاهایی که دیده...
  • ... جمعه 30 تیر‌ماه سال 1385 08:47
    ما هنوز داریم دنبال خونه می گردیم.
  • مدرسه سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1385 21:00
    دیروز رفتم مدرسه! ( محض اطلاع کسایی که هنوز خبر ندارن، منظور از مدرسه California School of Culinary Arts هست. من قراره آشپز بشم ) ساعت ۱۰ صبح با مسئول ثبت نام قرار داشتم. بعد از اینکه ۱ میلیون فرم الکی رو امضا کردم بردنم برای گرفتن یونیفرم. و فکر می کنین که چه سایزی به من خورد؟ small!!!!!!!!!!!!!!!! تازه کلی هم برام...
  • ۳ حرکت مثبت یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 06:37
    دیروز و امروز روزهای بسیار پرباری بودن. دیروز صبح رفتیم مغازه cingular ( موبایل فروشی) و نیم ساعت بعد با ۳ تا موبایل خارج شدیم بعد از اون هم رفتیم دنبال ماشین و کلی ماشین متفاوت رو چک کردیم. امروز صبح من رفتم امتحان رانندگی دادم و قبول شدم. یعنی من از ساعت ۱۰:۳۰ صبح امروز تصدیق دار شدم! بعد از اون هم رفتیم فروشگاه...
  • در تعقیب خونه! جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 07:50
    امروز از صبح رفتیم دنبال پیدا کردن خونه، با بهتره بگم آپارتمان. بگذریم که هوا انقدر گرم بود که نمی شد بیشتر از ۳۰ ثانیه زیر آفتاب موند، آپارتمان ها هیچ کدوم اون چیزی که توی yahoo realestate گفته بود، نبودن! باز هم می رسیم به حرف کتی که «اینها همه معجزه دوربینه!» خلاصه که بعد از ۸ ساعت چرخیدن در خیابانهای Pasadena به...
  • پرواز چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1385 19:16
    آخی... چه قدر خواب دلچسبه!!!! بعد از ۲۴ ساعت پرواز بالاخره تونستم راحت بخوابم. آخه من توی هواپیما اصلا خوابم نمی بره!!! خوب براتون از سفر بگم که بد نبود. هر چی خلبان Iran Air با تجربه بود و هم خیلی راحت پرواز کرد و هم خیلی راحت فرود اومد، خلبان Virgin Atlantic انگار دفعه اولش بود که پرواز می کرد!!!!!!!!!!!!!!!!! ولی...
  • hello!!! چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1385 08:31
    سلام ما رسیدیم! الان دارم از خواب می میرم تقریبا. بعدا مفصل می نویسم براتون.
  • بی حالی دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 01:09
    امروز از صبح قاطی کرده بودم. از 8:30 که بیدار شدم تا حدود 2 بعد از ظهر فقط داشتم تلویزیون نگاه می کردم. اصلا نمی تونستم از جام بلند شم و برم به کارهام برسم. البته کار خاصی هم نداشتم ولی باز هم بد نبود اگر می تونستم یک کاری بکنم که بیکار نباشم. انقدر تنبل بودم که حتی ناهار هم درست نکردم و از اونجا که بقیه افراد خانواد...
  • باز هم چمدان یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1385 01:39
    ۲ تا چمدون بستم. الان رویهم شدن ۴ تا چمدون با وزن های ۲۰، ۲۸، ۲۹ و ۳۲ کیلو که خدا می دونه کی قراره این ها رو توی فرودگاه جابجا کنه!!!!!!!!!!!!!! فردا دیگه باید ۲ تا چمدون آخر رو هم ببندم. راستش رو بخواین من به شخصه تا به حال فرش توی چمدون جا نداده بودم. ولی امروز ۲ بار این کار رو کردم و باید بگم که «بسیار» کار سختیه!!...
  • چمدان شنبه 17 تیر‌ماه سال 1385 18:15
    من نمی فهمم، الان 5 ساله که دارم، سالی حداقل 2بار چمدون می بندم. اون هم 5 تا چمدون رو. دفعه آخر چشم بسته می تونستم چمدون رو بچینم. چرا این دفعه انقدر سخته؟!؟!؟!؟!؟؟!؟!؟!؟!؟ هم دانشگاه رفتم و هم آرایشگاه. به یکی از دوستهام هم زنگ زدم. عمه هم احتمالا شب میاد اینجا. همین.
  • جمعه! شنبه 17 تیر‌ماه سال 1385 00:42
    امروز یک روز فراموش نشدنی بود. بگذریم از این نکته که من شب قبل حدود ساعت 2:30 خوابیدم و صبح هم در اثر قار قار کلاغ ها ، 5 بیدار شدم. و بگذریم که از ساعت 7:30 صبح تا 11:30 داشتم آشپزی می کردم. برای ساعت 1 با دوستان عزیز دانشگاه، توی رستوران "بانی چا" قرار داشتیم. 16 نفر آدم پر سر و صدا و گرسنه!!! شانس آوردیم که رستوران...
  • اولین یادداشت پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1385 11:04
    سلام بالاخره این ویروس وبلاگ نویسی من رو هم اسیر کرد. واقعیتش رو بخواین دیدم اگر قرار باشه که هی هر روز برای همه e-mail بزنم، پدرم در میاد!!! خلاصه که می تونین اخبار مربوط به من رو در اینجا پیدا کنین، البته اگر علاقه ای دارین که بدونین!! اولین خبر اینه که من دارم 3 شنبه صبح، ساعت 8:15 از ایران می رم و امیدوارم که 24...
  • 132
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • صفحه 5