دلارام علی

امروز از آوا یه ایمیل داشتم که باعث شد برای نیم ساعت خیره به مانیتور بمونم...

متن ایمیل این بود:

Man mamoolan say mikonam khodamo ghatiye masaele siyasi nakonam ke shayadam az nazare kheilia ghabele ghabool nabashe, vali khob har kasi baraye khodesh ye dalayeli dare, vali vaghti ke hokme delaramo too radio farda shenidam va badesham mashroohesho too webloge khanoome Rezvane H didam,enghad halam bad shod ke fek kardam hadeaghal kari ke mitoonam bokonam ine ke az hameye doostan bekham ye sari be webloge http://zanestan.net/weblog/ bezanan. Chera adama mitoonan be khodeshoon ejaze bedan ke kheili rahat ba shakhsiyato aberoooye digaran bazi konan. Shayad baraye kheilia ke delaramo nashnasan dadane laghabe "bezehkar" behesh kheili mohem nabashe , vali unayi ke mishnasanesh midooonan ke in AHMAGHANETARIN sefatiye ke mishe be delaram nesbat dad.  

من دلارام علی رو از دبستان می شناسم. توی دبیرستان همیشه با هم بودیم. متاسفانه بعد از دبیرستان ارتباطمون قطع شد ولی همیشه خبرش رو از دوستان می گرفتم... یکی از بهترین دوستای زندگیمه و هیچ نسبت بدی بهش نمی شه داد!!!

این ۱ سال که ایران نبودم، خبری ازش نداشتم، تا اینکه امروز ایمیل آوا رو دیدم.... فقط می تونم بگم که باورم نمی شه، اصلا باورم نمی شه.... 

اگر تا الان توی روزنامه ها ماجرا رو نخوندین، می تونین متن خبر رو اینجا ببینین:‌

http://wechange.info/spip.php?article750

یه متن بهتر هم اینجا هست که با خود دلارام مصاحبه کردن:

http://www.dw-world.de/dw/article/0,2144,2669674,00.html

 این همون عکس مورد نطر هستش... تونی که داره روی زمین کشیده می شه دلارامه...

 

آخرین امتحان

امروز آخرین امتحانم رو دادم. دیگه تموم شد. البته هنوز باید برم مدرسه و تا اواسط نوامبر مدرسه تموم نمی شه، ولی دیگه از این به بعد همه اش کار کردنه و هیچ امتحانی ندارم.

و اگر این آخرین مدرک تحصیلی باشه که می گیرم ( یعنی اگر نرم یه مدرسه آشپزی پیشرفته تر برای یه مدرک بالاتر )یعنی دیگه هیچ امتحانی ندارم...

حس عجیبیه. من از وقتی یادمه مدرسه می رفتم. فکر کنم از ۳ سالگی رفتم مهد کودک و تا الان که ۲۳ سالم باشه یک سره مدرسه رفتم. اصلا نمی دونم وقتی این مدرسه هم تموم بشه باید چی کار کنم. البته می رم سر کار و یه سری برنامه ی دیگه هم برای خودم دارم. ولی اینکه مدرسه نباشه برام عجیبه. آخه من برعکس ۹۹٪ آدم های دنیا از مدرسه رفتن خوشم میومد و میاد. خسته می شم و غر می زنم، ولی مدرسه رفتن رو دوست دارم...

اصلا متعجب نشین اگر ۵-۶ ماه دیگه اینجا نوشتم که رفتم توی کالج سر کوچه ثبت نام کردم !!!! یا اینکه یه دفعه پا شدم رفتم ایتالیا یا فرانسه برای ادامه تحصیل (آشپزی)!!!!

حالا ببینم که چی می شه. شاید هم از زندگی بدونه مدرسه خوشم بیاد  

New York

سلام

من دیروز برگشتم. سفر بسیار خوب و دلچسبی بود. کلی اونجا خیابون ها رو متر کردم. آخه برعکس اینجا که اگر ماشین نداشته باشی هیچ جا نمی تونی بری، اونجا ۷۰-۸۰٪ مردم ماشین ندارن و همه جا یا پیاده می رن یا با مترو. خلاصه بعد از مدت ها کلی راه رفتم!!!!! انقدر فضا و خیابون های نیویورک من رو یاد تهران می انداخت که نگو!!!! هم به خاطر شلوغ و پر سر و صدا بودنش، هم به خاطر رانندگی های دیوانه وارش ( وقتی سواره تاکسی می شدی!) ، هم به خاطر مغازه های کوچولو و تنگ و تاریکی که تمام کناره های خیابون رو پر می کنن و همه چیز توشون پیدا می کنی، و آخر از همه به خاطر کثیفی شون!!!!!!!!!!!!!!

روز اول با نامزد دختر عموم رفتیم خیابون گردی. همون روز رفتم و Times Square ، خیابون Broadway ، ساختمون های Chrysler ،  new york public library،  و از همه مهمتر Empire state building رو دیدم. از اونجا که Ian (نامزد دختر عموم) معمار هستش، دیدن این ساختمون ها و دیدن خیابون های نیویورک با هاش به این معنی بود که هم اطلاعات عادی رو در موردشون به من می داد و هم اطلاعات فنی و معماری ایشون رو!!!! خیلی خوشحالم که با یه خانواده معمار بزرگ شدم و یه مدتی زیر دست خاله ام کار کردم چون در نتیجه اش حرفهای Ian رو می فهمیدم و از معماری شهر لذت بیشتری می بردم.

بعد از خیابون گردی، برگشتیم خونه و شب ۳ تایی ( من و مونا و Ian) رفتیم یه رستوران اسپانیایی بسیار عالی. تا دیر وقت شب رو هم باز توی خیابون ها راه رفتیم و جاهای مختلف رو بهم نشون دادن. فردای اون روز رو توی Central Park گذروندم. به موزه ی تاریخ طبیعی سر زدیم که خیلی خیلی جای باحالی بود.  از fifth avenue هم رد شدیم که پر مغازه هست و مثل همه جای دیگه نیویورک کلی شلوغ. آخر از همه هم رفتیم Rockefeller center و اونجا گشتیم.

فرداش رو من و مونا یا هم گذروندیم. رفتیم استخر و بعد رفتیم wall street . می خواستیم بریم من مجسمه آزادی رو ببینم ولی کاملا تا نزدیکش نرفتیم. از همون جا کنار آب مجسمه رو دیدم.

روز آخری که اونجا بودم 4th of July بود که می شه روز استقلال آمریکا. تقریبا همه جا تعطیل بود و اون روز رو رفتیم خونه یکی از دوستهای مونا و با اونها بودیم.

خیلی سفر خوبی بود. جای همه تون رو خالی کردم حسابی!!!!!!  

خالا از امروز باید بشینم سر درس و مشق! آخه ۳شنبه لمتحان نهایی مدرسه ام رو دارم و باید تمام چیز هایی که این ۱ سال یادم دادن رو حفظ باشم. مطمئنا از کنکور بدتر نیست ولی باید براش درس بخونم...