مدرسه شروع شد

۲ روزه که مدرسه شروع شده. ۲ روزه که دارم ساعت ۵ صبح بیدار می شم و از ۶ صبح تا ۱۱ ظهر رو توی یک آشپزخونه گنده با ۴۰ نفر آدم می گذرونم. همه چیز الان تازه تر از این حرفهاست که بخوام در موردش نظر بدم. فقط دارم سعی می کنم که به همه کارهام برسم.

کلاس ما ۲ تا استاد داره، یکیشون ۱ زن مکزیکی که استاد گروه ما است و یک مرد استرالیایی که استاد اون یکی گروهه، ولی هر دوشون با هم به همه مون درس میدن. اون استرالیاییه که خیلی آدم با مزه اییه. کلی در طول روز از دستش می خندیم. هنوز خیلی دوست پیدا نکردم ( خوب زوده هنوز!!) ولی دارم کم کم با همکلاسی هام آشنا می شم.

درس امروز چگونگی خرد کردن سبزیجات بود. باورتون نمی شه که چقدر درست خرد کردن سبزیجات کار سختیه! ۱۰ تا مدل متفاوت برای خرد کردن وجود داره که تفاوتشون با هم میلی متری هستش. بی شوخی میلیمتری. مثلا یکی باید مکعب ۳×۳×۳ میلی باشه و اون یکی ۶×۶×۶ میلی !!!!! من آخرش انگشتهام بی حس شده بود! بعد از اون هم Rice Pilaf درست کردیم. خوب، من همیشه می دونستم که این آمریکایی ها نمی دونن چه جوری برنج بپزن، ولی این دیگه خیلی جالب بود. این غذا در واقع کته ای هست که توش پیاز و یک سبزی ای به نام bay leaf داشته باشه!!! و اون وقت ۸۰٪ شاگردهای کلاس همون رو هم نتونستن درست کنن، یا ته گرفته بود و یا به هم چسبیده بود. من نمی دونم اینها اگر مجبور شن پلو دم کنن می خوان چی کار کنن؟!؟!؟!؟؟!؟!؟؟!؟   

الان کلی مشق دارم. باید تمام دستور های غذایی که بهمون می گن رو تایپ کنیم و توی کلاسور نگه داریم. باید هر کدوم رو با توضیحات کامل بنویسیم. تمام نت هایی رو هم که سر کلاس برداشتیم رو باید براشون مرتب بنویسیم و توی کلاسور کذایی بذاریم. آخر ترم این کلاسور لعنتی نمره داره!!! مقاله و انشا و این حرفها هم که هفته ای ۳-۴ تا باید تحویل بدیم.

یک کار دیگه که باید بکنم اینه که باید برم یک رستوران ( هر رستورانی که بشه) و از chef اونجا درخواست کنم بذاره یک شب مجانی براش کار کنم و بعد یک مقاله کامل در موردش بنویسم و تحویل بدم!!! خدا رو شکر که ۳ هفته برای این یکی وقت دارم...  

 

و حالا یک پیشنهاد کوچولو. اگر می تونین آهنگ Chasing Cars مال گروه Snow Patrol رو پیدا کنین و گوش بدین. واقعا آهنگ قشنگیه.

آخرین روز های تعطیل

فردا آخرین روز تعطیلات تابستونی من هستش. از ۲ شنبه کلاس هام شروع می شه. تمام شلوار هام رو خودم کوتاه کردم و تمام اون ۴۰۰ صفحه روخوندم. یک انشاء هم نوشتم. فکر کنم که دیگه آماده باشم.

فردا ظهر با یکی از دوستهای خیلی قدیمی ام قرار دارم. این دوستم رو فکر کنم از سال آخر دبستان تا حالا ندیدم! کلی ذوق کردم

خبر دیگه ای نیست...  

من برگشتم!!

سلام

دارم از کامپیوتر جدید و از خونه جدید می نویسم. هنوز اینجا کار زیاد داریم و هر روز یک سری خرید جدید داریم. ولی کم کم داریم جا می افتیم. دیگه امروز کامپیوتر هم رسید و سریع سر هم اش کردیم و از ساعت ۳ تا الان که ساعت ۷:۳۰ شبه، یک سره داشتیم توی اینترنت چرخ می زدیم!!!! واقعا نمی دونم اگر کامپیوتر و تلویزیون وجود نداشت من و مامان و علی چه جوری زندگی می کردیم!!!!!!!!!!!!!!!!!

دوشنبه مدرسه من شروع می شه. هنوز هیچی نشده درس دارم. شنبه رفتم برای مراسم معرفی. تمام وسایل و کتاب هام رو تحویل گرفتم. و البته برنامه هفته اول مدرسه رو هم دادن و دیدم که حدود ۴۰۰ صفحه درس باید بخونم و ۲ تا مقاله باید تحویل بدم. خلاصه کسایی که فکر کردن من رفتم دنبال این رشته تا از زیر درس خوندن در برم، اشتباه کردن!!  و البته باید یک کلاسور گنده درست کنم و تمام نت های سر کلاس و تمام انشا ها و مقاله هایی که نوشتم و تمام دستور های غذا رو توش نگه دارم. و باید تمیز و مرتب باشه چون نمره داره!

یک مورد دیگه این که تمام لباس هامون سفید هست و کلی برامون خط و نشون کشیدن که حتما باید لباس ها اتو کشیده و مرتب باشه و حق نداریم زیر کت آشپزی مون لباس رنگی بپوشیم. حتی جوراب هامون هم باید یکدست سفید باشه!!!!!!! خلاصه که امروز یک مدت طولانی داشتم ۵ دست کت و ۵ دست پیشبند و ۵ تا کلاه و ۵ تا دستمال گردن رو می شستم و اتو می کردم (قسمت شستن خوشبختانه گردن ماشین لباسشویی بود! ). شستن و اتو کردن شلوار ها رو گذاشتم برای فردا. آخه باید کوتاهشون هم بکنم. حق نداریم پاچه شلوار رو تا بزنیم!!!   تازه تمام لباس هام رو نگاه کردم و دیدم که من حتی یکدونه تی شرت یکدست سفید ندارم!!!!! باید خرید هم برم.

سرم شلوغه...