زندگی جدید!

سلام 

 

دیشب کلی اینجا مطلب نوشتم و بعد کامپیوترم قاطی کرد و همه اش پاک شد!!!!!!!!!!!!!! حالا دوباره باید تکرارش کنم 

 

۱- الان بیش از ۱ ماهه که دارم توی آپارتمان جدید زندگی می کنم. با یکی از دوستام یه آپارتمان کوچولو گرفتیم و داریم توی west hollywood زندگ می کنیم. محله ی خیلی باحالیه. و با کارم ۱۰ دقیقه بیشتر فاصله نداره (که توی LosAngeles خیلی نکته ی مهمیه!) و این که حالا بیشتر وقت دارم که به خودم برسم. تقریبا هر روز می رم بیرون کلی قدم می زنم. از اونجا که Ty چند تا کوچه پایین تراز من زندگی می کنه، خیلی بیشتر می بینمش. چند روز پیش یه کتاب فروشیه کوچولو پیدا کردم که کتاب های خیلی خاص می فروشه. خیلی ازش خوشم اومد. یه مورد باحال دیگه اینه که هم خونه ایم (Katzie) یه گربه داره و من تقریبا عاشق این گربه ام. صبح ها نمی ذاره زیادی بخوابم و میاد می پره روی تخت و بیدارم می کنه! بعد هم اگر هوا سرد باشه وقتی من از جام بلند شدم، می ره زیر پتو و می خوابه!  

 

۲- من آمریکایی شدم. ۲ هفته پیش در یک صبح سرد ژانویه، رفتم در مراسم citizenship شرکت کردم و قسم خوردم که از این به بعد من فقط و فقط آمریکایی ام  ... بعد یه مدرک بهم دادن که از امروز تو امریکایی هستی و تموم!  امروز هم رفتم و مدارک مربوط به پاسپورتم رو تحویل دادم. وقتی اون برسه دستم دیگه همه چیز درست می شه. حالا از الان دارم فکر می کنم که کجا دلم می خواد برم و  چه جوری برنامه ریزی کنم که بتونم توی زمان خیلی کوتاهی که می تونم مرخصی بگیرم به همه اشون برسم! می دونم که بعدا هم می شه سفر کرد، ولی از اونجا که ۳ ساله سفر درست حسابی نرفتم دلم می خواد که هر چقدر می تونم از این یکی استفاده کنم!!!!! تابستون یه سر ایران رو که حتما می رم. باید برای عروسی دوست جونم خودم رو برسونم  

  

۳- در طول ۲ هفته ی گذشته، ۲ تا کیک اساسی درست کردیم. اولیش یک کیک ۱ متر × ۱ متر × ۱ متر بود برای تولد ۵۰ سالگی یک آقای میلیونر! کیک سفید با لایه های Lemon Cheesecake . هر ۱۲ تا لایه کیک و۱۰ لایه cheesecake رو من پختم!!!!! و بعد با Sherry سر هم اش کردیم و تزئینش کردیم و رسوندیمش خونه ی جناب میلیونر!!!!!  

کیک دوم در واقع ۲ تا کیک بود برای ۱ نفر. یه کیک ساده سفید با خامه و توت فرنگی و یک کیک شکلاتی عالی، لایه های کیک mocha با لایه های شکلات و butterscotch. برای تولد ۴۰ سالگی Jennifer Aniston . این یکی رو بیشتر Zairah و Sherry درست کردن و من کمک بودم.  

 

۴- نتونستم امسال برم Grammys. به اندازه کافی سرمون توی رستوران شلوغ بود!!!! ولی برای اسکار می رم. دیروز فرم هاش رو پر کردم.  اسکار امسال شده ۲۲ فوریه. 

 

۵-دیشب یه شب فراموش نشدنی بود. سالی ۱ بار در هتل ‌Regent Beverly wilshire یه مراسمی برای Breast Cancer research Fundبرگزار می شه و در ۱۲ سال گذشته Shery دسرشون رو درست کرده. امسال سال ۱۳ام بود. من با Sherry رفتم. بعد از اینکه دسر رو سرو کردیم، رفتیم توی سالن اصلی و مراسم رو تماشا کردیم. از Gwyneth Paltrow و Courteney Cox قدر دانی کردن. وقتی Gwyneth Paltrow رفت روی سن، Steven Speilberg هم باهاش رفت روی صحنه!!! مجری مراسم هم Tom Hanks بود!!!!!!!!!!! و از همه بهتر این بود که آخرش Beyonce اومد روی سن و ۳ تا آهنگ خوند. صدای این زن واقعا باور نکردنیه! قدرت صداش عالیه...  

 

۶- همین !!!! 

 

کریسمس

سلام و کریسمس مبارک!

(هر دفعه می گم کریسمس مبارک، یاد اون کارتون اسکروج میافتم که تلویزیون ایران هر سال سر کریسمس نشون می داد!!!  << اسکروج، ای خصیص!!>> )

امروز روز کریسمس هست و من توی خونه تنها! آخه مثل همیشه من باید می رفتم سر کار دیشب و در نتیجه نتونستم با بقیه برای تعطیلات برم SanFrancisco . ولی خوب به اندازه کافی سرم شلوغ خواهد بود. الان باید برم خونه ی عموم و تا شب اونجام. بعدش هم ممکنه یه برنامه ای داشته باشم. فردا هم که دوباره سر کارم!!! خلاصه که خوبه کارم رو خیلی خیلی دوست دارم وگرنه اینجوری که داره وقتم رو می گیره ، حسالی ناراحتم می کرد!!!!

الان نشتم و آرشیو نوشته های قبلیم رو خوندم. دیدیم که اولا چه قدر زود به زود آپدیت می کردم!!! و اینکه اون موقع خیلی حرفهای گفتنی داشتم که دیگه ندارم!!!! نه دیگه اونقدر وقت کتاب خوندن دارن و نه اونقدر وقت سینما رفتن. از اخرین باری که تونستم یه سفر کوتاه مدت برم 6-7 ماه می گذره. دوستام رو هم مدتهاست ندیدم. حتی الان 3 ماه می شه که Ty رو ندیدم... داره از خودم بدم میاد. این که زندگی نشد!!!!

خلاصه که تصمیم گرفتم این سیستم رو یه جوری عوضش کنم. حالا این که موفق می شم یا نه... در جریان می ذارمتون!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

and life goes on

سلام

چقدر وقته که اینجا رو آپدیت نکردم؟!؟!؟؟!؟!؟!؟!؟!؟؟!؟ فکر کنم بتونین حدس یزنین که چقدر سرم شلوغ بوده...

از کجا شروع کنم؟

Spago: کار مثل همیشه هستش. شلوغ و هیجان انگیز و پر از پستی و بلندی. دارم با تمام قدرت و وجودم سعی می کنم که همه چیز رو تجربه کنم و از همه جور تجربه ای درس بگیرم. اگر بدونین چند دفعه بعد از این که ساعت کاریم تموم شده، موندم توی رستوران و تا اخر شب کار کردم... ولی هر دفعه ارزشش رو داشته. توی این چند وقت برنامه های خیلی حالبی برامون اتفاق افتاده. از همه مهمترشون 3 روزی بود که مال Food & Wine Festival لس آنجلس بود. ما از اول هفته براش کار کردیم و شنبه از صبح رفتیم Universal Studios و اونجا رو حاضر کردیم تا اخر شب وقتی مردم اومدن، بهشون دسر بدیم!!! اگر بدونین چقدر شیرینی و بستنی درست کرده بودیم!!!! جالبی داستان در این بود که Sherry با جدیت تمام برای همه مون لباس رنگی درست کرده بود و کلاه گیس های رنگی گرفته بود و اون شب، بین اون همه آشپز و سرآشپز معروف که با لباس های سفید و سیاهشون داشتن کار می کردن، ما 10 -12 نفر داشتیم با لباس های رنگی و کلاهگیس های خنده دار کار می کردیم و همین باعث شد که مردم خیلی بیشتر از بقیه به ما سر بزنن و از کارمون خوششون بیاد!

فردا شبش هم 6 تا سر آشپز خیلی خیلی معروف توی رستوران بودن و تنها شبی بود که کارکنان Spago اصلا آشپزی نکردن و آشپزی گردن اون 6 تا سرآشپز بود. 6 وعده غذا برای 100 نفر که نفری 700 دلار برای اون شام پول داده بودن!!!!! و ما با جدیت تمام توی رستوران قدم می زدیم و کار این سرآشپز ها رو تماشا می کردیم و غذا ها رو می چشیدیم و با آدم های جدید آشنا می شدیم. و ساعت 11 شب که مهمون ها رفتن، ما و بقیه آشپزها نشستیم توی رستوران شام خوردیم و گفتیم و شنیدیم و خندیدیم... شب خیلی خیلی خوبی بود. ساعت تقریبا 2 صبح بود که من اومدم خونه و تونستم 3 ساعت بخوابم و دوباره 5:30 صبح بیدار شدم که برای 7 رستوران باشم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

هفته ی بعدش دوباره یه برنامه داشتیم برای Special Olympics که این یکی رو فقط من و sherry رفتیم. باز دوباره 35 تا رستوران رو جمع کرده بودن کنار ساحل و کسایی که بلیط خریده بودن، برای 5-6 ساعت از دست پخت آشپز ها لذت بردن.

2 روز پیش یکی از بهترین سرآشپز های دنیا، Ferran Adrià، از رستوران El Bulli در اسپانیا، اومده بود برای ناهار Spago و اگر بدونین که چه خبر بود!!!! متاسفانه من نتونستم ببینمش، ولی همین که اون آدم اونجا بود، خبلب نکته ی مهمیه...


از رستوران بگذریم!


خانواده: همگی حالشون خوبه. علی که مدتیه رفته UCLA و شده دانشجوی مستقل! دلم براش تنگ می شه وقتی آخر شب از سر کار میام خونه و اونجا جلوی تلویزیون نیست... ولی خوب. داره زندگیش رو میکنه و زود به زود میاد خونه و بهمون سر می زنه.

صنم مشغول سفر دور آمریکا هست! دلم می خواد بگم برای خوشی و تفریح داره سفر می کنه، ولی داره برای کار و مصاحبه میره. از الان تا 3 ماه آینده باید به تمام بیمارستان هایی که بهش زمان مصاحبه دادن سر بزنه تا اینکه نزدیک های عید بهش خبر بدن که کجا قبول شده.

مامان و بابا هم خوبن. بابا داره کم کم کاراش رو درست می کنه که بیاد اینجا. مامان هم داره برای اومدن داییم آماده میشه! آخه داییم تصمیم گرفته که برای 2-3 ماه بیاد اینجا و همگی کلی از این بابت خوشحالیم :)


خودم: فعلا زندگی خوبه. چند شب پیش خونهی Ty مهمون بودم. مثل همیشه خیلی خوش گذشت. دوست های واقعا خوبی هستن. با بقیه دوستان هم تا حد امکان در ارتباطم. نزدیک به 1 ماه دیگه مصاحبه Citizrnship دارم و هنوز هیچی درس نخوندم!!!!!!!!!! برام دعا کنین که همه چیز به خوبی بگذره. اگر بتونم تا قبل از عید پاسپورتم رو بگیرم، عید توی خانه دریا همه تون رو می بینم :)